اقدام دیگر زهرا علیها السلام، زنده نگه داشتن خاطرات دوران رسول صلی الله علیه و آله بود. او می خواست با احیا و یادآوری آن دوران، در کالبد فسرده آنان بدمد و دریچه ای به سوی نور و نقبی به روشنایی بزند و با طرح سؤالی در اذهان و یادآوری دوران رسول، ابرهای ضخیم و سیاه را از اطراف خورشید ولایت کنار زند. شاید همتی، ساحت رفعت خورشید را لبیک گوید.
به راستی زهرا علیها السلام آموزگار بیداری و ظرافت است.
وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنیا رفت و وصی او را کنار نهادند، بلال به عنوان اعتراض دیگر اذان نگفت و هر چه به سراغش می آمدند، امتناع می کرد و عذر می آورد. (19) او در ادامه اعتراض خود به شام تبعید شد. (20) . و در آنجا پیامبر را در خواب دید که از او شکایت می کند که چرا به زیارت من نمی آیی؟ از این رو برای زیارت پیامبر به مدینه آمد (21) و با ورود او به مدینه زهرا علیها السلام از او خواست که اذان بگوید، گفت: «بسیار مشتاقم که صدای مؤذن پدرم را بشنوم».
بلال بر بالای بام مسجد رفت. آوای گرم بلال در مدینه پیچید. «الله اکبر». همه دست از کار کشیدند. هر کس دست دیگری را می کشید و با شتاب به سوی مسجد می آورد. همه حتی زنان و کودکان در بیرون مسجد جمع شدند. مدینه به یکباره تعطیل شد همه به طنین روح افزای بلال گوش می دادند و به دهان او چشم دوخته بودند. ناگاه به یاد ایام رسول صلی الله علیه و آله افتادند. فریاد های های گریه ها در مدینه پیچید. مدینه کمتر این گونه روزهایی به یاد داشت. همه از یکدیگر سؤال می کردند، چرا بلال اذان نمی گفت؟ چه شده به درخواست زهرا علیها السلام اذان می گوید؟ چرا زهرا علیها السلام گریه می کند؟ به یکدیگر نگاه می کردند، سپس سرها را به زیر می انداختند و از خود و بیعت شان با ابوبکر شرمشان می آمد. زهرا علیها السلام هم همراه جماعت به اذان گوش داده و به یاد دوران پدر و غدیر و... افتاده بود و هم چون باران می بارید و اشک می ریخت.
در فضای مدینه پیچید. «اشهد ان محمدا رسول الله». زهرا علیها السلام دیگر طاقت نیاورد. فریاد و ناله ای زد و از حال رفت. آن چنان که همه گمان کردند از دنیا رفته است. مردم فریاد برآوردند: بلال! بس کن. دختر رسول الله صلی الله علیه و آله را کشتی!.
بلال اذان را نیمه رها کرد و ندانست که چگونه خود را بر بالین زهرا علیها السلام رساند. زهرا علیها السلام را به هوش آوردند. درخواست اتمام اذان کرد. بلال گفت: از این درگذرید که بر جان شما نگرانم. با اصرار بلال، التماس و گریه های مردم، زهرا علیها السلام از خواسته خود درگذشت. (22) یکبار دیگر نزدیک بود که کار تمام شود و غیرت ها بیدار شود.
اما افسوس...!
این گریه ها انسان را به یاد اشک های آن جماعتی می اندازد که در کربلا در بالای بلندی جمع شده بودند و برای حسین علیه السلام و مصایب اهل بیت می گریستند. به آنان گفتند: «چه جای گریه است. به کمک حسین علیه السلام بشتابید» و آنان بی اعتنا تنها به گریه قناعت می کردند.
شگفتا از خمودگی و سستی آن جماعت. اگر چه باند کودتا و نفاق نفس شان را گرفته و با تبلیغات دروغین و احادیث جعلی و ایجاد وحشت و ترور، رمق آنها را برده بود، اما اینها هیچ عذر و توجیهی برای سستی و ننگ ابدی شان نیست. اقدامات رسول صلی الله علیه و آله و گامهای عمیق و پیچیده زهرا علیها السلام جای هیچ عذری را باقی نمی گذارد. تنها این می ماند این که مردم به جای دست بردن بر قبضه های شمشیر، به گریه قناعت می کردند شرمشان باد!.
(19) من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 184 - 194؛ بحارالانوار، ج 22، ص 142.
(20) در سفینة البحار آمده است که بلال زیر بار بیعت با ابوبکر نرفت از این رو عمر او را به شام تبعید کرد. «و روی ان بلالا ابی ان یبایع ابابکر و ان عمر اخذ بتلابیبه و قال... فقال عمر لا ابا لک لا تقوم معنا فارتحل الی الشام...»؛ سفینة البحار، ج 1، ص 104- 105.
(21) اسدالغابة، ج 1،ص 185.
(22) بحارالانوار، ج 43، ص 157؛ من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 194؛ اسد الغابة، ج 1، ص 285.
البته از نقل اسد الغابة حسنین علیهماالسلام از بلال خواستند که اذان بگوید. و به نظر می رسد داستان اذان بلال دو مرتبه اتفاق افتاده است یکی در زمان صدیقه کبری علیها السلام و به وسیله آن حضرت و دیگری پس از شهادت آن حضرت و توسط حسنین علیهماالسلام. ر. ک: الحیاة السیاسة للامام الحسن علیه السلام، جعفر مرتضی عاملی، ص 100؛ قاموس الرجال، ج 3، ص 239.