بهشت ارغوان | حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها

بهشت ارغوان | حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها

ختم صلوات

ختم صلوات به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف)

طبقه بندی موضوعی

فاطمه علیها السلام در عمر کوتاهش با مصائب بسیار مواجه شد، مصائبی بودند که اگر بر کوه وارد می آمد، کوه از هم می پاشید. ما را توان آن نیست که مشکلات و مصائب او را فهرست کنیم. ولی به عنوان ذکر مورد چند نمونه را معرفی می کنیم: (5)

رحلت رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله که پیامبر عزیزتر از جانش بود و وقتی که از دنیا رفت همه زندگی در برابر چشمانش تیره و تار شده بود. او اوقات خود را به گریه و اشک می گذراند و به زحمت می توانست آرام بگیرد. رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله از قبل او را تسلیت داد و از چهره های مهم تسلیت او این بود که به او خبر داده بود نخستین کسی است که به او ملحق می شود و فاطمه علیها السلام از شنیدن آن خوشحال شد و خندید. (6) .

رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله به او در بیماری فوت فرموده بود: فاطمه جان! گریه مکن، در مرگ من صورت خود را مخراش، گیسوان پریشان نکن، واویلا مگو، مجلس گریه و نوحه سرایی برپا مکن... و بعد فرمود: خدایا اهل بیتم را به تو می سپارم... (7) .

دستبرد به حرمت ها: فاطمه علیها السلام مظلومه است از آن بابت که به حرمت او دستبرد زدند و شأن او را که آن همه مورد سفارش و توصیه پیامبر بود نادیده گرفتند و کار به جائی رسید که مسعودی می نویسد: در را بر فاطمه علیها السلام انداختند، او را در بین در و دیوار فشردند، محسن او را سقط کردند، شوهر او را به زور وادار به بیعت کردند... (8) .

در اندیشه فاطمه علیها السلام دستبرد به حرمت علی علیه السلام و ولایتش رنج آورتر از دستبرد به حرمت خود بود. او نمی توانست این مسأله را برای علی علیه السلام بپذیرد که شوهرش را به زور وادار به بیعت کنند و یا به گفته مسعودی او را تهدید به مرگ نمایند. مسعودی گوید دست علی علیه السلام را گرفتند و به زور خواستند با دست ابوبکر به نشانه بیعت اصطکاک دهند و علی علیه السلام مشت خود را فشرد (9) و فاطمه علیها السلام نگران و متأثر از این امر که این هوا پرستان چرا چنین می کنند؟ و چرا توصیه های رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله را نادیده می گیرند؟

آتش زدن در خانه او: این هم مسأله دردناکی برای فاطمه علیها السلام بود که به در خانه اش آتش افروختند و این امر توسط عمر انجام شد. (10) سخن این است که برای بردن علی علیه السلام به مسجد به او پیام فرستادند، علی علیه السلام اطاعت نکرد، بار دیگر هم او را خواستند نرفت و برای بار سوم عمر به همراه جمعی آمد، با هیاهویی که دم به دم نزدیکتر می شد که این خانه را با اهلش آتش می زنم، پرسیدند که حتی اگر فاطمه علیها السلام در آن باشد؟ گفت آری و... (11) باقی را از زبان فاطمه علیها السلام بشنویم:

«فَجَمعُوالْحَطب الجَزَل عَلی بابی»؛

بر در خانه ام هیزم و خاشاک آوردند.

«و آتوا بالنَّار لیُحرقُوة وَ یَحُرِقُوْنا»؛

آتش آوردند که آن را شعله ور سازد و ما بسوزانند.

«فَوَقَعْتُ بِعضادَةِ الباب»؛

من در آستانه در قرار داشتم.

«وَ ناشَدْتُمُ بِاللّهِ وَ بأبِی اَنْ یَکّفُو وَ یَنْصُروُنا»؛

آنها را قسم دادم به خدا، و به پدرم که دست از ما بردارید و به دادمان برسید.

«فَاخَذ عُمَر السوط مِنْ یَدِ قُنْقُذ مَولی اَبُوبکر»؛

عمر تازیانه را از دست قنفذ غلام ابوبکر گرفت.

«فَضَرَبَ بِه عَلی عَضُدی حتی صار کالدِمْلجِ»؛

آن را بر بازویم زد، چنانکه کبود شد.

«وَ رَکَل البابَ بِرِجله فَردَّةُ عَلیَّ وَ اَنا حامِلٌ»؛

لگد محکمی بر در زد و آن را بر رویم انداخت در حالی که حامله بودم.

«فَسقَطْتُ بِوَجهی»؛

به رو در خاک افتادم.

«والنار تَسْعُرُ و یَسْفَح فِی وَجْهی»؛

آتش زبانه می کشید و چهره ام را داغ می کرد.

«فَیَضربُنِی بِیَدِهِ حَتی اِنتثَر قرَطَی مِنْ اُذُنی»؛

مرا چنان سیلی زد که گوشواره از گوشم فروافتاد.

«فجائنی المُخاض فَاسقَطْتُ مُحسناً بِغَیرِ جُرم»؛

درد زایمان مرا گرفت و محسنم را بدون جرم سقط کردم. (12)

ضربات قنفذ: جریان آتش افروزی عمر را گفتیم و ضربات وارده بر فاطمه علیها السلام را برشمردیم. در اینجا سند دیگری را نقل می کنیم که در رابطه با قنفذ است. او از آزاد شدگان مکه بود که بعدها به عنوان کارگزار عمر سرگرم کار شد. عمر در یکی از اقدامات نصف اموال همه کارگزاران خود را به سبب خیانتی که از آنها دیده بود مصادره کرد، ولی این امر را درباره او انجام نداد. حتی بیست هزار درهمی را که از او ستانده بود به او باز پس داد.

علی علیه السلام بعدها می فرمود: این اقدام و طرز برخورد عمر بخاطر تقدیر عمر از ضربت تازیانه ای بود که به بازوی فاطمه علیها السلام زد و آن را متورم ساخت. (13) آری، او در خوان نعمت پیامبر بزرگ و آزاد شده بود ولی برای حفظ شرایط و موقعیت خود آن رذالت را از خود بروز داد.

غصب فدک: هنوز چند صباحی از مسأله سقیفه نگذشته بود که حادثه دیگری رخ داد و آن اخراج کارگزاران فاطمه علیها السلام از مزرعه فدک و تصرف آن توسط ابوبکر بود که طرح و نقشه آن را عمر ریخته بود. در این مشی سیاسی هدف ورشکست کردن علی علیه السلام و پراکنده ساختن یاران او بود، به ویژه مستمندانی که به علت طرفداری از علی علیه السلام و فاطمه علیها السلام از بیت المال محروم شده بودند.

این کار بر فاطمه (س) بسیار گران آمد مخصوصاً از آن بابت که صاحب حق بود و بر اساس زور و عوام فریبی آن را از دستش ربودند و فریاد او به جائی نرسید. او باور نمی کرد که دشمن تا بدین حد بی شرم و حیا باشد.

نگرانی از عوامفریبی: از موارد مظلومیت فاطمه علیها السلام این بود که خصم عوامفریبی می کرد. مثلاً فدک را که حق فاطمه علیها السلام بود از او گرفت ولی برای حق بجانب نشان دادن خود گفته بود اگر مایل باشی اموال شخصی من در اختیار تو باشد، یا به صورت مستقیم میراث او را گرفت بدین بهانه که پدرت دستور داده و من نمی توانم تخلف کنم.

برای فاطمه علیها السلام این شگفتی وجود داشت که خدا و انسانیت و اخلاق چه شدند؟ چرا چیزی را به پدرش نسبت می دهند که روح پیامبر از آن آزرده است؟ چگونه می شود مسأله ای توسط پیامبر صورت گرفته باشد و فاطمه علیها السلام از آن بی خبر باشد؟ فاطمه ای که مرکز اسرار پیامبر بود چگونه از حدیث میراث که امروز ابوبکر آن را اعلام می کند بی خبر است؟ و این عوامفریبی روح فاطمه علیها السلام را آزرده می ساخت زیرا بخاطر تقوا و انسانیت توان مقابله به مثل را نداشت.

اهانت ها: فاطمه علیها السلام در مورد شخصیت خود از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله سندها داشت. جمله معروف: «فاطمه علیها السلام بِضْعة مِنّی»؛ بر سر زبانها بود و یا عبارت پیامبر هر که فاطمه علیها السلام را اذیت کند مرا اذیت کرده همگان شنیده بودند. بدین سان بسیار شگفت آور بود که با وجود آن همه سخنان احترام آمیز رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله نسبت به او به فاطمه علیها السلام اهانت کنند و یا او را تحقیر نمایند.

ابوبکر پس از خطبه فاطمه علیها السلام در مسجد به بالای منبر رفت و سخنان رکیکی درباره علی علیه السلام گفت. پناه بر خدا از تکرار آن کلمات! او را نعوذ باللَّه به روباه پیری تشبیه کرد که شاهد او دم او می باشد. و هم گفت علی علیه السلام برای اثبات حقانیت خود به ضعیفه ها متمسک شده و از زنان یاری می طلبد... (14).

ام سلمه به دفاع برخاست و معترضانه گفت: آیا رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فاطمه علیها السلام را از میراث محروم کرده و به او خبر نداده؟ وای بر شما، زود است بر خدا وارد شوید و ثمره تلخ کردار خود را بچشید (و بر اثر این سخنان، ابوبکر مقرری ام سلمه را قطع کرد) (15) .

البته ابوبکر بعدها از کار و تلاش خود علیه فاطمه علیها السلام پشیمان بود و در دم مرگ گفته بود من سه کار را انجام داده ام که ای کاش نمی دادم:... ای کاش وارد خانه فاطمه علیها السلام نمی شدم اگر چه علیه من به جنگ می ایستادند... (16) .

 


(5) در مکتب فاطمه (س)، علی قائمی، ص 330.

(6) به نقل از عایشه.

(7) بحارالانوار، ج 22، ص 460.

(8) اثبات الوصیه، ص 262.

(9) اثبات الوصیه، ص 262.

(10) العقد الفرید، ج 2، ص 197 -240..

(11) طرائف، ص 64.

(12) بیت الاحزان، ص 97.

(13) سلیم بن قیس، ص 107.

(14) الزهراء، ص 362.

(15) الزهراء، ص 363.

(16) ریاحین الشریعه، ج 1، ص 286.

در روایاتی از طریقین آمده است که پس از غصب فدک و سخنرانی و اتمام حجت حضرت فاطمه (س) و مناظره امیرالمؤمنین با خلیفه وقت، سرانجام قباله فدک از سوی ابوبکر به نام زهرا (س) نوشته شد و آن حضرت سند را برداشته، عازم خانه گردید، ولی خلیفه دوم او را دیده و از جریان آگاه شد و به زور سند را از فاطمه (س) گرفت و آن را پاره کرد و کاری کرد که فاطمه علیها السلام به گریه افتاد و صیحه کشید. و در برخی نقلها دختر پیامبر وی را نفرین نموده و گفته: «خداوند شکمت را پاره کند، چنانچه سند مرا پاره کردی. (3) .

امام معتزلی پس از نقل این داستان تلخ تاریخی، از آنجا که روش این محقق، حسن ظن شدید به خلفا و توجیه خلافهای آنان است می گوید: «قدر صحابه منزه از این کارها است، و عمر اتقی به خدا بود، و حقوق مردم را مراعات می کرد.» (4) .

باید توجه داشته باشیم که این مورخ و محقق زحمتکش و فاضل در موارد مختلف به این قضیه تلخ و جنایات سنگین اعتراف نموده و چون باب توجیه در برابر تعصبات و ذهنیات همیشه مفتوح است، این گونه حرکتهای ظالمانه و غیرانسانی برای رسیدن به اهداف بزرگتر، مجاز اعلان شده است.

 


(3) شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 274، احتجاج طبرسی، ج 1، ص 122.

(4) شرح من لایحضر، ج 3، ص 134.

امام صادق علیه السلام فرمود:

فاطمه علیها السلام روز سه شنبه سوم جمادی الثانی سال یازدهم هجری از دنیا رفت و علت وفاتش این بود که قنفذ غلام عمر بن خطاب، به دستور عمر با پایه غلاف شمشیر به او زد، به طوری که فرزندش محسن، سقط گردید، و همین موجب بیماری شدید فاطمه (س) شد، و آن حضرت وقتی که بستری گردید، به هیچکس از آن افرادی که به او ستم کرده بودند اجازه نداد که به عیادت او بیایند. (2) .

 


(2) رنجها و فریادهای فاطمه (س)، ص 212.

در کتاب الاختصاص از عبدالله بن سنان از امام صادق علیه السلام روایت می کند که آن حضرت فرمود: ابوبکر نوشته ای در رد فدک برای زهرا علیها السلام نوشت. زهرا در حالی که نوشته را در درست داشت از نزد ابی بکر بیرون آمد، عمر در راه به او رسید و گفت: دختر محمد! این نوشته چیست که در دست توست؟ فرمود: نوشته ای است که ابوبکر در رد فدک برایم نوشته است. گفت: نوشته را به من بده. زهرا علیها السلام حاضر نشد نوشته را به او بدهد. عمر لگدی به زهرا زد که در اثر این ضربه زهرا علیها السلام که فرزند پسری به نام محسن در شکم داشت سقط کرد. سپس عمر، او را سیلی زد. گویی هم اکنون به گوشواره های گوشش می نگرم که در اثر سیلی شکست. سپس عمر نوشته را برداشت و پاره کرد. زهرا علیها السلام به خانه رفت و هفتاد و پنج روز در اثر ضربتی که عمر به او زد، بیمار بود تا این که از دنیا رفت. (1) .

 


(1) رنجها و فریادهای حضرت زهرا، ص 155؛ الاختصاص، ص 185؛ بحارلانوار، ج 29، ص 192.

امام صادق علیه السلام فرمود:

فاطمه علیها السلام روز سه شنبه سوم جمادی الثانی سال یازدهم هجری از دنیا رفت و علت وفاتش این بود که قنفذ غلام عمر بن خطاب، به دستور عمر با پایه غلاف شمشیر به او زد، به طوری که فرزندش محسن، سقط گردید، و همین موجب بیماری شدید فاطمه (س) شد، و آن حضرت وقتی که بستری گردید، به هیچکس از آن افرادی که به او ستم کرده بودند اجازه نداد که به عیادت او بیایند. (2) .

 


(2) رنجها و فریادهای فاطمه (س)، ص 212.

- ایجاد رعب و ترس در میان مردم با آمدن قبیله مسلح و بدوی بنی اسلم در مدینه و ترور سرشناسان مخالف، و یا ضرب و شتم آنها، و بر همین اساس بود که خانه زهرا سلام الله علیها به آتش کشیده شد، سر «مالک بن نویره» را از تن جدا کردند و فجائه را در مصلای مدینه زنده در آتش سوزاندند.

جعل احادیث و ایجاد تزلزل و بی ثباتی و پخش شایعات و اکاذیب که مردم را منحرف و سر درگم کرد. مردمی که زمانی بسیار از گرویدنشان به اسلام نمی گذشت. و از طرف دیگر حضرات هم همیشه پهلوی پیامبر صلی الله علیه و آله بودند، از جمله جعل حدیث: «ما از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدیم که فرمود: خلافت و نبوت برای ما اهل بیت جمع نمی شود» و وقتی که ابوبکر این حرف را گفت: علی علیه السلام فرمود: «آیا کسی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله در آنجا با تو بود که شهادت دهد» عمر برخاست و با اشاره به ابوبکر گفت: «خلیفه رسول خدا راست می گوید من این کلام را همان طور که ابوبکر گفت از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم». بعد از عمر «ابوعبیده» و «سالم»- غلام ابی حذیفه- و معاذ بن جبل گفتند: ما هم این کلام را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدیم.

اگر به این حدیث دقت کنیم می بینیم که اولاً در این حدیث تهمت به پیامبر صلی الله علیه و آله زده شده است که العیاذبالله او بر خلاف امر و وحی خدا عمل کرده است، برای اینکه ولایت علی علیه السلام را خداوند تعیین فرموده است که حتی خود همین آقایان در آن روز اقرار و اعتراف به ولایت وی کردند و دست بیعت به علی علیه السلام دادند. ثانیاً این حدیث را راویانش با قرار و مداری که قبل از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله داشتند جعل کردند. آیا این حدیث را پیامبر صلی الله علیه و آله فقط به ابوبکر و عمر و ابوعبیده و معاذ بن جبل گفته است و در آن جلسه سلمان فارسی و اباذر غفاری و مقداد و عباس عموی گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله حاضر نبودند؟ آیا پیامبر صلی الله علیه و آله که علی علیه السلام را نفس خود می دانست و فرمود: یا علی! تو را جز من کسی دیگر نشناخت، از وی پنهان داشته است؟ و یا زهرا سلام الله علیها که خلاصه دین و آیین پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است، می شود باور کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله آن حدیث را به دخترش نگفته باشد؟ و لذا هر انسانی که از اندک عقل و فکر سلیم برخوردار باشد با آن همه سفارشات و تأکیدات پیامبر صلی الله علیه و آله درباره علی علیه السلام و زهرا سلام الله علیها باورش نمی شود که پیامبر صلی الله علیه و آله کلامی و دستوری را از آنها پنهان کرده باشد. پس واضح و معلوم است که حدیث مزبور ساختگی و جعلی بوده است و برای انحراف اذهان توده مردم جعل شده است.

قرار دادن مردم در مقابل اهل بیت علیهم السلام و آن هم با جعل حدیث «انا معاشر الانبیاء لا نورث درهماً و لا دیناراً»؛ ما جمع پیامبران درهم و دیناری را از خود به ارث نمی گذاریم!! در اینجا فقط عمر و عایشه شهادت دادند و گفتند: ما از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدیم که این گونه فرمود. و در رابطه همین شهادت دروغ بود که زهرا سلام الله علیها فرمود: «هذا اول شهادة زور شهدا بها فی الاسلام» (21) ؛ این نخستین شهادت باطل در اسلام بود که آن دو نفر گفتند.

با جعل همین حدیث بود که ابوبکر فدک را از دست فاطمه سلام الله علیها گرفت و به مردم گفت: «فدک از اموال عمومی است، چرا باید در دست فاطمه سلام الله علیها باشد» و برای تحریکات و احساسات بیشتر مردم در جواب فاطمه سلام الله علیها گفت: ما درآمد فدک را برای سپاه اسلام و در جهاد با دشمنان صرف می نماییم.

اگر این دو حدیث را کنار هم بگذاریم، آن وقت به سیاست اعضای سقیفه پی خواهیم برد که با جعل حدیث اول، اعتقاد مردم را خراب کردند، مردمی که ولایت و امامت اهل بیت علیهم السلام را یک اصل اعتقادی خود می دانستند، آن را از مردم گرفتند و اعتقادشان را منحرف کردند، و بعد با جعل حدیث دوم اموال و املاک بخششی پیامبر صلی الله علیه و آله به اهل بیت علیهم السلام و مخصوصاً زهرا سلام الله علیها را از آنها گرفتند. و سپس عقیده و ایمان راسخ مردم به اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله را فاسد کردند و مردم را در مقابل آنها قرار دادند. با این نقشه هم مردم ساده و آنهایی که شناخت درست از اهل بیت نداشتند و هم آنان را که مغرض بودند استحمار کردند.

انسان وقتی نقشه حزب سقیفه را با وجودی که ارتباط به جای دیگری نداشته اند با سیاستهای استعماری و استکباری امروز مقایسه می کند، به این نتیجه می رسد که آنها چقدر نقشه و برنامه را دقیق اجرا کردند. اول خواستند اعتقادات مردم را خراب و منحرف کنند و اهل بیت را در نزد مردم کم ارزش کنند، و بعد بگویند ای مردم! این اموال که به دست اهل بیت هست مال شماست. چرا از آنها باز پس نمی گیرید و خلیفه به خاطر شما و برای دلسوزی شما می خواهد اموال و املاک را از آنها پس بگیرد، و شما اگر هم کاری نمی کنید لااقل مهر سکوت بر لب بزنید و چیزی نگویید، تا دستگاه حکومت نسبت به اهل بیت و خاندان وحی هر اقدامی کرد آزاد باشد و شما هم اعتراض نکنید. با همین تبلیغات گمراه کننده بود که فدک را از فاطمه سلام الله علیها گرفتند.

خرید مردم به وسیله پول، تا آنجا که حتی بین مردم پول تقسیم می کردند. در همین رابطه ابن ابی الحدید می گوید: «فلما اجتمع الناس علی ابوبکر، قسم قسما بین نساء المهاجرین والانصار فبعث الی امراة من بنی عدی ابن النجار قسمها مع زید بن ثابت، فقالت: ما هذا؟ قال: قسم قمسه ابوبکر للنساء: قالت: اتراشوننی عن دینی! والله لا اقبل منه شیئا فرددته علیه...» (22) ؛ وقتی که ابوبکر بر سر کار آمد پولی را در میان مهاجر و انصار تقسیم کرد، در این بین قدری پول را برای زنی از انصار بردند. زن پرسید: این پول برای چیست؟ گفتند: پولی است که ابوبکر به همه داده و سهمی هم به تو رسیده است. زن گفت: آیا می خواهید در امر دین به من رشوه دهید؟! به خدا سوگند هرگز چیزی از آن را نخواهم پذیرفت و همه آن را به ابوبکر رد کرد.

جالب این است که متقی هندی در کنز العمال که این حدیث را نقل کرده، در پاورقی آن، حدیث «لعن الله الراشی والمرتشی و الرائشی» (23) را ذکر کرده است و بعد می گوید: راشی یعنی کسی که چیزی را می بخشد تا او را بر باطل کمک کند، و مرتشی همان گیرنده رشوه است، و رائش یعنی آن کسی که تلاش می کند تا از مال راشی کم کند و به مال مرتشی بیفزاید. و بعد متقی هندی تلاش کرده است تا با ذکر مثال آبروی ابوبکر را حفظ کند.

دلسوزی برای مردم و اینکه هدف ما مردم است و دایه های مهربان تر از مادر شدن. وقتی که به ابوبکر اعتراض می شد که چرا با وجود علی علیه السلام خلافت را تصاحب کردی، در حالی که او سزاوارتر بر این منصب بود؟ در جواب می گفت: «از فتنه ترسیدم». در همین راستا ابن ابی الحدید گفته است: «و خشیت الفتنة، و ایم الله ما حرصت علیها یوما قط، و لا سألتها الله فی سر و لا علانیة قط، و لقد قلدت امرا عظیما مالی به طاقة و لا یدان، ولقد وددت ان اقوی الناس علیه مکانی» (24) ؛

از فتنه ترسیدم، و قسم به خدا هرگز روزی آرزوی خلافت را نداشتم و هرگز نه در پنهان و نه علنی از خدا خلافت را نخواستم، و هر آینه امر بزرگی را عهده دار شدم و طاقت پیش بردن آن را ندارم و دوست داشتم که قوی ترین انسانها به جای من عهده دار مسئله خلافت و امارت می شد!!.

کسی جرأت نکرد بگوید که اگر واقعاً راست می گویی و توانایی نداری حل این مشکل آسان است؟ مسئله ولایت و امارت را به صاحب اصلی آن که از طرف خدا معین شده است (علی علیه السلام) واگذار کن، اگر واقعاً می خواهی که فتنه در جامعه اسلامی ایجاد نگردد و فساد و تباهی دامن گیر مردم نشود، استعفا کن تا آن کسی که لیاقت خلافت دارد، فتنه ها را خاموش کند و به جای پیامبر صلی الله علیه و آله جلوس کند و او عهده دار ولایت و زمامداری شود.

مسعودی در مروج الذهب می گوید: «و خرج علی فقال: افسدت علینا امورنا، و لم تستشیر، و لم ترع لنا حقا، فقال ابوبکر: بلی، ولکنی خشیت الفتنة» (25) ؛ در روز سقیفه علی علیه السلام از خانه بیرون شد و به او فرمود: در امر خلافت بر ما ظلم کردی، و مشورت نکردی و حق ما را در نظر نگرفتی! ابوبکر در جواب گفت: بلی از فتنه ترسیدم و این کار را کردم.

اگر واقعاً ابوبکر راست می گفت و از فتنه می ترسید و اگر در «اقیلونی» گفتن هایش صداقت داشت، خوب بود کنار می رفت. و جالب اینجاست که در این حدیث جعلی «نحن معاشر الانبیاء...» شهادت عمر و عایشه قبول شد، ولی در ادعاهای فاطمه سلام الله علیها مبنی بر اینکه فدک بخشش پیامبر صلی الله علیه و آله به وی بوده است، شهادت علی و حسن و حسین علیهم السلام بر اینکه فدک را پیامبر صلی الله علیه و آله به زهرا سلام الله علیها بخشیده است قبول نشد. عجب است از این انصار بی وفا کسی نبود سؤال کند: چطور است که شهادت دختر تو قبول می شود، ولی شهادت دختر طاهره و مطهره و محدثه پیامبر صلی الله علیه و آله و آن کسی که سوره های کوثر و هل اتی و آیه های مودت و قربی و تطهیر و مباهله در شأن او نازل شده، بلکه تمام خلقت به واسطه وجود اوست، قبول نشود؟! (26)

 


(21) کشف الغمة، ج 1، ص 471؛ چشمه در بستر، ص 64.

(22) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 53؛ کنزالعمال، ج 5، ص 606 ؛ منتخب کنزالعمال؛ حاشیه مسند احمد، ج 2، ص 168؛ الصواعق المحرقه، ص 7.

(23) خدا رشوه دهنده و گیرنده رشوه و ساعی بین آن دو را لعنت کرده است.

(24) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 6، ص 47.

(25) مروج الذهب، ج 2، ص 301؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 582.

(26) فاطمه زهرا در کلام اهل سنت، ج 2، سید مهدی هاشمی حسینی، ص 57.

مهمترین سند ولایت امیرمؤمنان علی علیه السلام همان جریان فراموش نشدنی روز غدیر خم بود که رسول خدا، علی را به امر پروردگار در برابر چشمان ده ها هزار نفر به خلافت و جانشینی پس از خود نصب فرمود. فاطمه زهرا علیها السلام که خود شاهد اعلام جانشینی علی از سوی پیامبر بود، روی همین ماجرا اصرار و پافشاری می کرد.

محمود بن لبید از جمله کسانی است که سخن فاطمه علیها السلام را ضمن ملاقاتی با وی در کنار قبر حمزه برای ما نقل کرده است، او می گوید: روزی فاطمه علیها السلام را در کنار قبر حمزه سیدالشهدا دیدم که به شدت می گریست، کمی صبر کردم تا آرام گرفت. از او پرسیدم: ای سیده من! می خواهم از شما چیزی بپرسم که پیوسته فکر مرا به خود مشغول داشته است.

فاطمه علیها السلام فرمود: بپرس.

گفتم: آیا پیامبر صلی اللَّه علیه و آله پیش از رحلت خود سخنی در مورد جانشینی و امامت علی علیه السلام فرموده است؟

فاطمه علیها السلام فرمود: «و اعجباه!!! أنسیتم یوم غدیر خم؟»؛

بسی جای تعجب است! آیا روز غدیر خم را به دست فراموشی سپرده اید؟

محمود بن لبید گوید: در تأیید سخن حضرت فاطمه عرض کردم: آری! به یاد دارم و مطلب همان است که شما می فرمایید.

محمودبن لبید گوید: عرض کردم: ای بانوی من! چه شد که علی علیه السلام نسبت به حق خود سکوت کرد و اقدامی ننمود؟

فرمود: ای ابوعمر! همانا رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: مثال امام (یا مثال علی) مانند کعبه است، به سوی او می روند و او به سوی کسی نمی رود. (20).

 


(20) کفایة الأثر، ص 198.

اینجا سؤالاتی مطرح است:

سؤال اول: آن است که امر خلافت از دو حال خارج نبود: یا نبی مکرم برای خود جانشین معرفی کرده بود- چنان که عقیده شیعه است- یا معین نکرده بود و این مهم را به آرای مردم موکول نموده بود- چنان که عامه می گویند- و در اینجا حالت سوم معقول نیست؛ زیرا امر دایر بین نفی و اثبات است و واسطه غیر معقول می باشد. اما حالت اول، یعنی بگوییم رسول خدا از ابوبکر کم علاقه تر به امت نبود. یعنی همچنان که ابوبکر عمر را به جانشینی خود معرفی کرد رسول خدا هم برای خود جانشین معرفی فرمود. حال آن خلیفه هر کس باشد. در این صورت شایسته بود که همان شخص را به حکومت برکشیده و از او اطاعت نمایند؛ زیرا با فرض معین بودن خلیفه از طرف خدا و رسول محلی برای سقیفه باقی نمی ماند. بنابراین، قضیه تمام بود و باید مسلمین و در رأس آنها مدعیان خلافت از کفن و دفن رسول خدا فارغ می شدند و سپس بر طبق برنامه معین شده حرکت شروع می شد.

اما حالت دوم، یعنی بگوییم کسی معین نشده بود و این مهم بر دوش مردم گذاشته شده بود. در این صورت هم نخست باید مسلمین از کفن و دفن رسول خدا فراغت می جستند، سپس در پیرامون خلافت بحث می شد. بنابراین، به عقیده شیعه که مدعی نص (18) است و سنی که نص را قبول ندارد ابوبکر و عمر و ابوعبیده راه خلاف پیموده کاری دور از عقل و منطق و شریعت انجام داده اند و به قطع خدا و رسول از این عمل ناراضی بودند.

سؤال دوم: در صورتی که در این باب نص بود چرا چنین کردند؟ و اگر نبود آیا علی و سلمان و اباذر و عمار و امثال آنها از مسلمین نبودند و حق شرکت در این رأی گیری آزاد را نداشتند؟ اگر داشتند چرا مطلع نشدند؟ و اگر حق داشتند چرا حق نداشتند؟! مثلاً اگر دو سه روز قضیه به تأخیر می افتاد تا تمام مسلمین از دفن پیامبر فارغ شوند آنگاه بروند در سقیفه یا جای دیگر بنشینند و تبادل افکار نمایند و هر کس را بخواهند خلیفه نمایند چه اشکالی پیش می آمد؟ و چرا چنین نکردند؟ آیا نفهمیدند و از روی جهل چنین کردند؟ یا از روی عمد بود که کار به اینجا ختم گردید؟ قطعاً از روی جهل نبود؛ زیرا اگر پدر ابوبکر- مثلاً- می مرد قطعاً ابوبکر جنازه او را روی زمین نمی گذاشت و در سقیفه شرکت نمی کرد. اما در حال حاضر بدن رسول خدا را روی زمین می گذارد و آینده خود را در دنیا می سازد. از اینجاست که علاقه آنان به دین و رسول خدا معلوم می شود، البته اگر کسی به دیده انصاف به مسأله بنگرد.

سؤال سوم: آیا رسول خدا فقط پیامبر علی علیه السلام و خواص آن حضرت بود، یا پیامبر همه بود؟ در صورت قبول حالت اول بحثی نداریم؛ ولی در صورت دوم چرا باید بعد از رحلت رسول خدا جنازه مبارکش روی دست علی علیه السلام باشد و دیگران نسبت به این امر بی تفاوت باشند؟ آیا معنای مسلمانی همین است؟

سؤال چهارم: از انصار می پرسیم: شما چرا رفتید و دور سعد بن عباده را گرفته مسأله خلافت را مطرح ساختید؟ اگر انصار در این امر شنیع پیش قدم نمی شد ابوبکر و عمر و ابوعبیده هوس خلافت نمی کردند و به سقیفه نمی آمدند. آیا انصار که دم از دین می زدند احساس مسؤولیت نکرده بدن رسول خدا را روی زمین بگذارند و در سقیفه گرد هم جمع شوند و برای دیگران راه رسیدن به اهدافشان را باز نمایند؟

سؤال پنجم: شما، ای گروه انصار! که عاقبت گفتید: حالا که چنین است پس چرا با علی علیه السلام بیعت نکنیم که از تمام جهات شایسته تر است، از شما باید پرسید آیا از اول علی را نمی شناختید؟ چرا خوب می شناختید؛ ولی تا آن ساعت امید به خلافت داشتید وقتی دیدید کار از کار گذشت و شما را جز وزر و وبال بهره ای نیست چنان گفتید.

سؤال ششم: انصار برای حقانیت خود از شمشیرهایی که در راه خدا زده بودند یاد می کردند و خود را به خلافت اولی می دانستند و مهاجرین به خویشاوندی با رسول می بالیدند. در اینجا باید گفت در هر دو صورت امیرالمؤمنین، علی علیه السلام از هر دو گروه سزاوارتر بود؛ زیرا مجاهدات علی در راه خدا از مجاهدات تمام انصار صدها مرتبه بیشتر و قرابت او با رسول خدا - سبباً و نسباً- قابل انکار نبود و نیست؛ پس چرا نام امیرالمؤمنین، علی مطرح نشد؟

جواب از تمام این سؤالات به طور خلاصه اینست که مهاجر و انصار دنبال فرصت می گشتند و چون دیدند فعلاً امیرالمؤمنین مشغول به کار مهمی است و حاضر نیست همچون سایر مسلمین بدن رسول خدا را روی زمین بگذارد و به امر دیگری خود را مشغول سازد؛ لذا از این فرصت حداکثر استفاده را بردند و کردند آنچه نباید می کردند و این مطلب کاملاً واضح است، زیرا اگر علی علیه السلام در مجلس حاضر می بود مهاجرین نمی توانستند به بهانه خویشاوندی با رسول خدا و امثال این دسایس زمامدار امر خلافت گردند؛ چون علی علیه السلام از همه مردم آن روز با قطع نظر از نص سزاوارتر به خلافت بود. حالا چرا این کار را کردند و این ننگ را تا دنیا دنیاست به جان خریدند که مسلین برای کسب مقام بیشتر از پیامبر و دینشان حرص می ورزند. پس معلوم می شود دین برای آنان وسیله رسیدن به مقام و امکانات مادی است، و نه وسیله ای برای دستیابی به معنویات؟

سرّ این عمل یکی از دو چیز است: اول آنکه بگوییم مسلمانان اصلاً اسلام را در واقع قبول نداشتند و هدفشان از پذیرفتن ظاهر اسلام دنیا بود، که این احتمال ضعیف است؛ زیرا یک عده ای چنین بودند ولی کلیت، و بلکه باید گفت اکثریت هم نداشت.

ممکن است عده ای معتقد باشند که شمشیرهایی که علی علیه السلام در راه خدا زده مشرکین عرب را به قتل رسانیده است علت این عداوت بود؛ زیرا مقتولین معمولاً از خویشان همین مسلمانان بودند. این نظریه ای است که شاید اکثراً پذیرفته باشند.

نظریه دوم آن است که کمالات علی علیه السلام موجب برانگیختن شعله حسد در قلوب مسلمین بود. بنابراین، نمی توانستند قبول کنند که علی علیه السلام هم واجد تمام کمالات باشد و هم حاکم بر مسلمین. که این احتمال هیچ بعید به نظر نمی رسد؛ چنانکه از بعضی کلمات عمر در ایام خلافتش با عبدالله بن عباس استفاده می شود. چون عمر گفت: «نبوت و خلافت نمی شود در یک خانواده باشد و سایر مردم سهمی نداشته باشند. عدالت در این است که نبوت از خاندان علی علیه السلام و خلافت از خاندان ما و سایر مسلمین باشد». (19)

 


(18) نص: اشاره صریح و بی پرده به موضوعی را گویند، مانند اشاره روشن پیامبر (ص) به جانشینی امیر مؤمنان.

(19) سوگنامه فدک، سید محمد تقی نقوی، ص153.

دانشمند معروف اهل تسنّن ابن ابی الحدید در راستای اخبار فدک، از کتاب «السّقیفه» تألیف احمد بن عبدالعزیز جوهری (یکی از علمای اهل تسنّن) نقل می کند: وقتی که ابوبکر خطبه فاطمه علیها السلام را پیرامون، فدک شنید، سخنان فاطمه علیها السلام برای او بسیار سنگین و رنج آور گردید، و در حضور جمعیّت، بالای منبر رفت و گفت:

«ای مردم!» این چه وضعی است؟ شما چرا به هر سخنی گوش فرامی دهید، این آرزوها در عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله در کجا بود؟ آگاه باشید، هر کسی در این مورد (فدک) چیزی از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیده بیان کند و هر که حضور داشت، سخن بگوید اِنَّما هُوَ ثَعالَة شَهِیدَة ذَنَبُهُ (از ترجمه این جمله رکیک، پوزش می طلبیم) او فتنه انگیزی می کند، او کسی است که می گوید به حالت اوّل (هرج و مرج) برگردیم پس از آنکه پیر شده است، از افراد ضعیف کمک می طلبد، و زنان را به یاری خود دعوت می کند، همچون زن معروف «اُمّ طَحَّال» است که دوست ترین خویش آن زن کسی است که دامن آلوده داشته باشد!!، آگاه باشید اگر بخواهم می گویم و اگر بگویم، روشن سازم، ولی اکنون راه خاموشی را پیش گرفته ام!!

سپس ابوبکر به انصار رو کرد و گفت: ای گروه انصار! سخنان دیوانگان شما را شنیدم با اینکه به پیوند با پیامبر صلی الله علیه و آله سزاوارترید، زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله به میان شما آمد شما به او پناه دادید و او را یاری نمودید، آگاه باشید، من زبان و دستم را به سوی کسی که این مقام را شایسته ما نمی بیند دراز نمی کنم.

سپس از منبر پائین آمد، و فاطمه علیها السلام به خانه خود بازگشت.

ابن ابی الحدید می گوید: من این گفتار (جسورانه) ابوبکر را برای نقیب، یحیی بن ابی زید بصری، خواندم و گفتم: ابوبکر در این گفتار به چه کسی اشاره می کند؟ و منظورش کیست؟

گفت: بلکه تصریح می کند.

گفتم: اگر تصریح می کرد، از تو سؤال نمی کردم.

نقیب خندید و گفت: منظورش علی بن ابیطالب علیه السلام است.

گفتم: همه این سخنان در مورد علی علیه السلام است؟

گفت: آری «اِنّه الْمُلْک یا بُنَیّ»؛ ای پسر جان، این رسم پادشاهی است که خویش و بیگانه نمی شناسد!

گفتم: انصار در این مورد چه گفتند؟

گفت: از علی علیه السلام یاد کردند (و حق را با علی دانستند) ابوبکر از سخن آنها هراسان شد و آنها را از چنین سخنانی نهی کرد.

از واژه های گفتار ابوبکر، از نقیب پرسیدم و او معنی آنها را برایم بیان کرد. (17) .

 


(17) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 16، ص 215.

ابن ابی الحدید عالم معروف اهل تسنّن از کتاب «السّقیفه» جوهری روایت می کند، شعبی نقل کرد که ابوبکر به عمر گفت: «خالد بن ولید» کجاست؟ عمر، خالد را نشان داد. ابوبکر به عمر و خالد گفت: با هم نزد علی علیه السلام و زبیر بروید و آنها را به اینجا بیاورید.

عمر و خالد به درِ خانه زهرا علیها السلام آمدند، خالد کنار در ایستاد، و عمر وارد خانه شد، و به زُبیر گفت: این شمشیر چیست که در دست داری؟ زبیر گفت: این شمشیر را آماده کرده ام تا با علی علیه السلام بیعت کنم.

در خانه جمعی از اصحاب از جمله مقداد و همه بنیهاشم حضور داشتند. عمر شمشیر را از دست زبیر ربود و آن را روی سنگی که در خانه بود کوبید و شکست، سپس دست زبیر را گرفت و بلند کرد و از خانه بیرون آورد، و در بیرون خانه به خالد گفت: مراقب زبیر باش، خالد زبیر را نگه داشت. با توجه به اینکه گروه بسیاری از فرستاد گان ابوبکر به عنوان حفاظت خالد و عمر، کنار در خانه اجتماع کرده بودند. سپس عمر وارد خانه حضرت علی علیه السلام شد و به علی علیه السلام گفت: «برخیز و بیعت کن». (14) .

علی علیه السلام برنخاست و از بیعت امتناع ورزید، عمر دست علی علیه السلام را گرفت و گفت: برخیز. آن حضرت اطاعت نکرد. سرانجام آن حضرت را به اجبار از خانه بیرون آورد و به خالد سپرد و جمعیّت بسیاری همراه خالد بودند. عمر با همراهان، علی علیه السلام و زبیر را با اکراه و اجبار به سوی مسجد بردند. مردم از هر سو آمدند و اجتماع کردند و تماشا می نمودند، به طوری که کوچه های مدینه پر از جمعیّت شد.

فاطمه علیها السلام وقتی که این گونه رفتار عمر را مشاهده کرد، با فریاد و فغان به میان جمعیّت آمد، زنان بنی هاشم و زنهای دیگر، اطراف او را گرفتند، آنگاه فاطمه علیها السلام در کنار در خانه ایستاد و فریاد زد:

«ای ابوبکر! چقدر زود بر اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله یورش بردید و جسارت کردید، سوگند به خدا من دیگر با عمر، سخن نمی گویم تا خداوند را ملاقات کنم».

روایت کننده می گوید: وقتی که علی علیه السلام و زبیر بیعت کردند، و آن فتنه ها و خروشها آرام گرفت، ابوبکر نزد فاطمه علیها السلام رفت و از عمر شفاعت کرد، و از فاطمه علیها السلام خواست که عمر را ببخشد، فاطمه از عمر راضی شد. (!!) (15) .

ابن ابی الحدید (پس از نقل مطلب فوق اظهار نظر کرده و) می گوید: «به نظر من، صحیح این است که فاطمه علیها السلام وقتی که از دنیا رفت، نسبت به ابوبکر و عمر، ناراحت و (خشمگین) بود، و وصیّت کرد که آنها در نماز بر جنازه او شرکت نکنند، و این پیش آمد، در نزد اصحاب ما از گناهان صغیره بوده و آنها مشمول آمرزش شده اند (!!) و بهتر این بود که ابوبکر و عمر، به فاطمه علیها السلام احترام کنند، و به مقام ارجمند او توجّه نمایند، ولی آنها از تفرقه و اختلاف، بیم داشتند، و کاری را که به نظرشان صلاح تر بود انجام دادند. آنها در دین و قوّت یقین در جایگاه ارجمندی بودند، و مثل چنین اموری اگر ثابت شود، گناه کبیره نیست، بلکه از گناهان کوچکی است که معیار تولّی و تبرّی (دوستی و دشمنی) نخواهند بود!!». (16) .

 


(14) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 6، ص 48.

(15) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 6، ص 49.

(16) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 6، ص 50.




خـــانه | درباره مــــا | سرآغاز | لـــوگوهای ما | تمـــاس با من

خواهشمندیم در صورت داشتن وب سایت یا وبلاگ به وب سایت "بهشت ارغوان" قربة الی الله لینک دهید.

کپی کردن از مطالب بهشت ارغوان آزاد است. ان شاء الله لبخند حضرت زهرا نصیب همگیمون

مـــــــــــادر خیلی دوستت دارم