ابن ابی الحدید عالم معروف اهل تسنّن از کتاب «السّقیفه» جوهری روایت می کند، شعبی نقل کرد که ابوبکر به عمر گفت: «خالد بن ولید» کجاست؟ عمر، خالد را نشان داد. ابوبکر به عمر و خالد گفت: با هم نزد علی علیه السلام و زبیر بروید و آنها را به اینجا بیاورید.
عمر و خالد به درِ خانه زهرا علیها السلام آمدند، خالد کنار در ایستاد، و عمر وارد خانه شد، و به زُبیر گفت: این شمشیر چیست که در دست داری؟ زبیر گفت: این شمشیر را آماده کرده ام تا با علی علیه السلام بیعت کنم.
در خانه جمعی از اصحاب از جمله مقداد و همه بنیهاشم حضور داشتند. عمر شمشیر را از دست زبیر ربود و آن را روی سنگی که در خانه بود کوبید و شکست، سپس دست زبیر را گرفت و بلند کرد و از خانه بیرون آورد، و در بیرون خانه به خالد گفت: مراقب زبیر باش، خالد زبیر را نگه داشت. با توجه به اینکه گروه بسیاری از فرستاد گان ابوبکر به عنوان حفاظت خالد و عمر، کنار در خانه اجتماع کرده بودند. سپس عمر وارد خانه حضرت علی علیه السلام شد و به علی علیه السلام گفت: «برخیز و بیعت کن». (14) .
علی علیه السلام برنخاست و از بیعت امتناع ورزید، عمر دست علی علیه السلام را گرفت و گفت: برخیز. آن حضرت اطاعت نکرد. سرانجام آن حضرت را به اجبار از خانه بیرون آورد و به خالد سپرد و جمعیّت بسیاری همراه خالد بودند. عمر با همراهان، علی علیه السلام و زبیر را با اکراه و اجبار به سوی مسجد بردند. مردم از هر سو آمدند و اجتماع کردند و تماشا می نمودند، به طوری که کوچه های مدینه پر از جمعیّت شد.
فاطمه علیها السلام وقتی که این گونه رفتار عمر را مشاهده کرد، با فریاد و فغان به میان جمعیّت آمد، زنان بنی هاشم و زنهای دیگر، اطراف او را گرفتند، آنگاه فاطمه علیها السلام در کنار در خانه ایستاد و فریاد زد:
«ای ابوبکر! چقدر زود بر اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله یورش بردید و جسارت کردید، سوگند به خدا من دیگر با عمر، سخن نمی گویم تا خداوند را ملاقات کنم».
روایت کننده می گوید: وقتی که علی علیه السلام و زبیر بیعت کردند، و آن فتنه ها و خروشها آرام گرفت، ابوبکر نزد فاطمه علیها السلام رفت و از عمر شفاعت کرد، و از فاطمه علیها السلام خواست که عمر را ببخشد، فاطمه از عمر راضی شد. (!!) (15) .
ابن ابی الحدید (پس از نقل مطلب فوق اظهار نظر کرده و) می گوید: «به نظر من، صحیح این است که فاطمه علیها السلام وقتی که از دنیا رفت، نسبت به ابوبکر و عمر، ناراحت و (خشمگین) بود، و وصیّت کرد که آنها در نماز بر جنازه او شرکت نکنند، و این پیش آمد، در نزد اصحاب ما از گناهان صغیره بوده و آنها مشمول آمرزش شده اند (!!) و بهتر این بود که ابوبکر و عمر، به فاطمه علیها السلام احترام کنند، و به مقام ارجمند او توجّه نمایند، ولی آنها از تفرقه و اختلاف، بیم داشتند، و کاری را که به نظرشان صلاح تر بود انجام دادند. آنها در دین و قوّت یقین در جایگاه ارجمندی بودند، و مثل چنین اموری اگر ثابت شود، گناه کبیره نیست، بلکه از گناهان کوچکی است که معیار تولّی و تبرّی (دوستی و دشمنی) نخواهند بود!!». (16) .
(14) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 6، ص 48.
(15) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 6، ص 49.
(16) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 6، ص 50.