آرام و بی صدا...
درشب...
که نه هیاهوییست و نه آتشی ...
غلاف هیچ شمشیری هم آماده ی زدن نیست...
مسمار هیچ دری هم خطر نمیسازد...
محسن هم که پرکشیده...
آری مادر رفت...
پر کشید به آسمان...
ولی مادر صبر کن...
دیگر دل حیدر را کدام لبخند آرام میکند؟
دیگر زخم های روحش را که مرهم سازد؟
مادر رفتی...
ولی زینب را که آرام کند؟
حسین هنوز تشنه ی مادر است...
مادر جان رفتی...
پسرت حسین ماند و داغ کوچه که شد حاصلش تیرباران غم ها...
مادر جان رفتی ولی.....چه غریبانه...
میان جان بی جان حیدر و اشک های حسن و تشنگی حسین و...
غم بیکران زینب