«قالت: اِنْقَطَعَتْ بِکَ الدُّنْیا بِأَنْوارِها، وَ زَوَتْ زَهْرَتُها، وَ کانَتْ بِبَهْجَتِکَ زاهِرَةً، فَقَدِ اسْوَدَّ نَهارُهُ فَصارَ یَحْکی خَنادِسَها، رَطْبُها وَ یابِسُها.
یا أَبَتاهُ لا زِلْتُ آسِفَةً عَلَیْکَ اِلیَ التَّلاقِ، یا أَبَتاهُ زالَ غمْضی مُنْذُ حَقَّ الْفِراق، مَنْ لِلاَرامِلِ وَ الْمَساکینِ، و مَنْ لِلاُمَّةِ اِلی یَوْمِالدّینَ، یا أَبَتاهُ أمْسَیْنا بَعْدَکَ مِنَ الْمُسْتَضعَفینَ. یا أَبتاهُ أَصْبَحَتِ النّاسُ عَنّا مُعْرِضینَ، وَ لَقَدْ کُنّا بِکَ مُعَظَّمینَ فی النّاسِ غَیْرَ مُسْتَضْعَفینَ فَأیُّ دَمْعَةٍ لِفِراقِکَ لا تَنْهَمِلُ وَ أیُّ حُزْنٍ بَعْدَکَ عَلَیْکَ لا یَتَّصِلُ. وَ أیُّ جُفْنٍ بَعْدَکَ بِالنَّوْمِ یَکْتَحِلُ. وَ أَنْتَ رَبیُع الدّینَ و نُورُالنَّبِیِّینَ فَکَیْفَ لِلْجِبالِ لا تَمُوُر، وَ لِلْبِحارِ بَعْدَکَ، لا تَغُوُر وَ اْلارْضُ کَیْفَ لَمْ تَزَلْزَلْ، رُمیتُ یا أَبتاهُ بالْخَطْبِ الْجَلیل، وَ لَمْ تَکُنْ الرَّزِیَّةُ بِالْقَلیلِ و طُرِقْتُ یا اَبَتاهُ بِالْمُصابِ العَظیمِ، وَ بِالقادح الْمَهْوُلِ بَکَتْکَ یا أَبَتاهُ الاَمْلاکُ، وَ وَقَفَتِ اْلافْلاکُ. فَمِنْبَرُکَ بَعْدَکَ مُسْتَوحَشُ، و مِحْرابُکَ مِنْ مُناجاتِکَ وَ قَبْرُکَ فَرِحٌ بِمُواراتِکَ وَ الْجَنَّة مُشْتاقَة اِلَیْکَ وَ إلی دُعائِکَ وَ صَلَواتِکَ» (5) ؛
ای پدر! دنیا به دیدار تو با رونق و بها بود، و امروز در سوگواری تو انوار او بریده و گلهای او پژمرده است، و خشک و تر آن حکایت از شبهای تاریک می کند، ای پدر! از آن لحظه که جدایی پیش آمد، خواب از چشمم گریخت.
ای پدر! کیست از این پس که بیوگان و مسکینان را رعایت نماید، و امّت را تا قیامت هدایت فرماید.
ای پدر! ما در حضور تو عظیم و عزیز بودیم، و بعد از تو ذلیل و زبون آمدیم، کدام سرشک است که در فراق تو روان نمی شود، و کدام حزن و اندوه است که بعد از تو پیوسته نمی گردد، و کدام چشم است که پس از تو سرمه خواب می کشد؟ تو بهار یزدان، و نور پیغمبران بودی ، چه شد کوهسارها را که فرو نمی ریزد، و چه پیش آمد دریاها را که فرو نمی رود، چگونه است که زلزله ها زمین را فرو نمی گیرد.
ای پدر! در بلا و رنجی عظیم و مصیبتی شگرف افتادم، و در زیر بار گران و هولناک ماندم. ای پدر! فرشتگان بر تو بگریستند، و افلاک در ایستادند، و منبر تو بعد از تو وحشت انگیز و بدون استفاده گشت و محراب بی مناجات تو معطل ماند و قبر تو به پوشیده داشتن تو خوشحال گشت و بهشت به زیارت تو و دعای تو مشتاق آمد.
حادثه عظیم و غمبار رحلت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله، امّت را غرق در ماتم کرده بود و فاطمه علیها السلام هم در فراق پدر می سوخت و شاهد غربت و انزوای اسلام بود. از یک سو قدرت طلبیها و زنده شدن دوباره ارزشهای جاهلی را مشاهده می کرد و از سویی دیگر تهاجم و تجاوز به حریم حرمت ولایت را نظاره گر بود، کوهی از غمها و دردها، بر جان نورانیش سنگینی می نمود که دردآلود و سوزناک لب به فریاد گشود و خطاب به پدر چنین فرمود:
«قالت یا أَبَتاهُ ما أَعْظَمَ ظُلْمَةَ مَجالِسَکَ، فَوا أَسَفاهُ عَلَیْکَ الی أَن أُقدِمَ عاجِلاً عَلَیْکَ وَ أَثکَل اَبوالحَسَنُ المُوْتَمِنُ أَبُو وَلَدَیْکَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَینِ وَ أَخُوکَ وَ وَلیُّکَ وَ حَبِیبُکَ وَ مَنْ رَبَّیْتَهُ صَغِیراً وَ آخَیْتَهُ کَبِیرَاً وَ أَجلَی أَحِبّائِکَ وَ أصْحابِک اِلَیکَ، مَن کانَ مِنْهُم سابِقاً وَ مُهاجرا وَ ناصِراً، وَ أَوَّلُهُم سابِقاً اِلَی الْاِسْلامِ، وَ مُهاجِرَةٌ اِلَیْکَ یا خَیْرَ الأَنامِ فَها هُوَ یُساقُ فِی الأَسْرِ کَما یُساقُ البَعیِرُ.
وَالثَّکَلُ شامِلُنا وَ الْبُکاءُ قاتِلُنا وَالْأَسی لازِمُنا، وا مُحَمَّداه وَا اباهُ، وَا حَبِیباهَ، وَا أَبَاالْقاسِماهُ، وَا أَحْمَداهُ، وَا قِلَّةُ ناصِراه واغْوثاهُ، واطُولَ کُرْبَتاهُ، وَاحُزْناهُ، وَامُصِیبَتاهُ»؛ یا رسول الله! پدرجان، دریغ و آه از فراق تو، ای پدر! چه بسیار بزرگ است تاریکی و ظلمتی که در مجالس پس از تو مشاهده می گردد، و من دور مانده از جناب تو دریغ و افسوس می خورم که هر چه زودتر نزد تو آیم.
پدرجان! در عزای تو اباالحسن امیرالمؤمنین علیه السلام سوگوار است، پدرِ دو فرزندت حسن و حسین علیهما السلام، برادر و امام برگزیده و دوست بی مانند تو، هم او که تو او را در کودکی بزرگ و تربیت کردی و سپس برادرت خواندی و از بزرگترین دوستان تو و محبوبترین اصحاب تو در پیشگاه تو بود، او که در پذیرش اسلام از همه پیشی گرفته و هجرت کرد.
ای پدر بزرگوار و ای بهترین انسانها! اکنون بیا و بنگر که امام برگزیده تو را اسیر گونه به طرف بیعت تحمیلی می کشند و می برند.
پدرجان! غم سوگواری تو ما را فرو گرفته و در هم کوبیده است و گریه های مداوم، قصد جان ما را دارد، و بد روزگاری دامنگیرمان شده است.
آنگاه فریاد سختی برآورد و فرمود:
فریاد یا محمد، فریاد ای دوست، فریاد ای پدر، فریاد ای اباالقاسم، فریاد ای احمد، فریاد از کمی یاران و یاوران، فریاد از ناله بسیار، فریاد از مشکلات فراوان، فریاد از مصیبت و اندوه زیاد، فریاد از مصیبت جانکاه.
پس از آن سخنان دردآلود و غمبار صیحه ای زد و بیهوش بر زمین افتاد. (6) .
(5) نهج الحیاة، ح 41.
(6) نهج الحیاة، ح 40.