او در برابر شوی گرانقدرش برای خویش حقوق متقابل می نگریست، اما یکپارچه ادب و صفا بود.
پیامبر، دیدگاه او را در مورد همسرش پرسید و فرمود:
«کیف رأیت زوجک؟»؛ دخترم! همتا و همدل زندگی ات را چگونه می بینی؟
آن حضرت فرمود: «او بهترین همتا و شریک زندگی است و والاترین پدر خانواده.»
«یا ابة خیر بعل، یا ابة خیر زوج.»
و نیز این فراز سرشار از ادب و بزرگواری از اوست که گفت:
«یا اباالحسن، إنی لأستحیی من الهی أن اکلف نفسک ما لاتقدر علیه»؛
من از خدای خویش شرمسار خواهم گشت که از شما چیزی بخواهم، مباد که امکان فراهم آوردن آن را در آن شرایط نداشته باشی.
امیرمؤمنان در مدینه باغی را که به دست توانای خویش سرسبز و پرطراوت پدید آورده بود، به دوازده هزار درهم فروخت و تمامی پول آن را میان محرومان انفاق کرد و با سرفرازی به خانه بازگشت.
دخت گرانمایه پیامبر از پول آن پرسید که امیر والایی ها فرمود در راه خدا انفاق نموده است.
آن بانوی گرانمایه نه به طور جدی بلکه دوستانه و شاید به شوخی پرسید: «پس سهم ما کجاست؟» همین و دیگر هیچ. اما پس از لحظاتی فرمود:
«فإنی استغفر الله و لا اعود ابدا» (2) ؛
من به خاطر این سخن از بارگاه خدا آمرزش می خواهم و دیگر حتی چنین سخنی نیز در برابر همتای گرانمایه ام و کارهای خداپسندانه او بر زبان نخواهم آورد.
هنگامی که آن بانوی دوراندیش، مبارزه منفی خود را با سردمداران آن تحول شوم پی گرفت و همگان دریافتند که دخت پیامبر از روند اوضاع سخت ناخشنود است، سران «سقیفه» تصمیم گرفتند به دیدار آن حضرت بشتابند و چنین وانمود کنند که اشتباهات را جبران کرده اند؛ اما آن آزاد زن با درایتی وصف ناپذیر آنان را نپذیرفت و نقشه آنان را نقش بر آب کرد. ناگزیر نزد امیرمؤمنان رفتند و او را سفیر خویش ساختند تا اجازه دیدار گیرد.
هنگامی که امیر فضیلت ها جریان را طرح کرد، آن حضرت با آن موضع روشن و خردمندانه اش با دنیایی ادب فرمود:
«البیت بیتک و الحرة زوجتک افعل ما تشاء» (3) ؛
خانه، خانه توست و من همسر تو؛ هر آنچه به مصلحت می نگری انجام ده.
در یورش واپسگرایان به خانه امیرمؤمنان و دستگیر ساختن آن حضرت و اجبار او به بیعت با سردمدار «سقیفه»، دخت اندیشمند و فداکار پیامبر، طی پنج مرحله با شهامت از موضع بر حق امیر والایی ها دفاع کرد و سرانجام در برابر دستور او به سکوت و بازگشت به خانه، با نهایت ادب سر فرود آورد؛ بدین صورت:
الف : نخست در برابر مهاجمان، با شهامت ایستاد و فرمود:
«ایها الضالون المکذبون ماذا تقولون؟ و ای شی ء تریدون؟»؛
ای گمراهان و دورغگویان و گماشتگان ستم و استبداد! چه می گویید؟ و چه می خواهید؟
ب : در مرحله دوم با سرکرده نیروی ارتجاع و انحصار و سرکوب روبرو شد و با شهامت فرمود:
«یا عمر! اما تتقی الله؟ تدخل علی بیتی؟»؛
ای عمر! آیا از خدا پروا نمی کنی که این گونه زورمدارانه و ظالمانه می خواهی بر خانه من وارد شوی؟
ج : در سومین مرحله، پس از دستگیری امیرمؤمنان، با این که خود سخت صدمه خورده بود، به یاری حق شتافت و گفت:
«والله لا ادعکم تجرون ابن عمی ظلما....»؛
به خدای سوگند! نمی گذارم فرزند رشید عمویم را این گونه ظالمانه به سوی مسجد بکشانید.
د: و در چهارمین مرحله از دفاع خویش، با ابوبکر سردمدار کودتا به گفتگو پرداخت و پس از روشنگری بسیار و آن گاه حق ناپذیری او وی را به نفرین تهدید کرد.
هـ : و آن گاه رو به مرقد مطهر پیامبر آورد تا آنان را نفرین کند. اما هنگامی که امیرمؤمنان از او خواست تا بازگردد و شکیبایی پیشه سازد، با دنیایی ادب و بزرگواری گفت:
«اذاً ارجع و اصبر و اسمع له و اطیع» (4) ؛
اینک که همتای گرانمایه زندگی ام علی علیه السلام فرمان می دهد، به خانه بر می گردم و شکیبایی پیشه می سازم و سخن او را با جان و دل می شنوم و فرمانش را به جان می خرم.
(2) امالی صدوق، ص280؛ بحارالانوار، ج41، ص46.
(3) بحارالانوار، ج 43، ص214.
(4) بحارالانوار، ج 43، ص47؛ اختصاص، ص181؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج3، ص118.