منور خواست چون خلاق عالم چهر دنیا را
نمود از مشرق ابداع، تابان نور زهرا را
چو از برج نبوت مشرق آمد چهر این کوکب
ز نور جلوه روشن کرد عقبی را و دنیا را
در این مشکات ناسوتی از آن مصباح لاهوتی
منور کرد یزدان روی ماه و چهر بیضا را
از این دختر که با دست خدا شد پایه اش همسر
بر آدم تا ابد فخر و شرف باقی است حوا را
از آن رو خوانده احمد نور چشم و چشمه ی نورش
که پیش از آفرینش نور بود آن چشم بینا را
نقاب افکند بر چهرش فلک چون دید این کوکب
برد از جلوه رونق آفتاب عالم آرا را
پیمبر داشتی مهرش به اوصافی که در چهرش
تعالی الله عیان دیدی جمال حق تعالی را
سزاوارست گر مرگ کنیزش را کنیز آید
و یا بهر غلامش گر غلام آرد مسیحا را
فؤاد کرمانی