فضه
فضه پس از آن که مسلمانان به وسعت ها و گشایش هایی رسیدند و اصحاب صفه و فقرای مدینه از وضع سابق درآمدند، به خانه زهرا علیها السلام درآمد.
او که از ظلم و ستم اربابان، داستان ها شنیده بود و بارها خود کنیزکان را از زیر مشت و لگد اربابان، نیمه جان بیرون کشیده بود، چه بسا در دل آرزوی مرگ می کرد.
او به طرف مولای جدید خود به راه افتاد، اما هنوز هم به یاد روزهای خوش کودکی که مادرش با دستهای مهربان خود، او را روی زانوان خویش می نشاند و به آرامی موهایش را شانه می کرد، اشک می ریخت. او به سرنوشت محتوم خود و دردها و سختی هایی که در پیش رو داشت می اندیشید و خود را آماده همه گونه رنجی می کرد که ناگاه سلام گرمی رشته افکارش را از هم گسست. خدایا! چه می شنوم کسی به من سلام کرد؟ مگر به ما کنیزکان هم کسی سلام می کند؟ نکند اشتباه شنیدم؟!
دوباره صدای آشنا بلند شد. «سلام! من فاطمه ام، عزیزم به خانه خودت خوش آمدی».
آن گاه دست او را با مهربانی گرفت و به درون خانه برد و در جای خود نشانید و از او با آن چه در خانه داشت به گرمی پذیرایی کرد. فضه با همان سلام گرم و همان دست های مهربان، تمامی ذهنیت هایش درهم شکست، اما هنوز متحیر و مبهوت بود و باورش نمی شد. ای کاش می شنید که ملایک می گویند: ای فضه! تو خواب نیستی، این جا خانه عشق و امید است، این جا خانه سرور زنان دو عالم است. خانه ای گلی، اما به وسعت همه تاریخ.
فضه که در چهره زیبا و ملکوتی زهرا علیها السلام خیره شده بود، با خود می گفت. آه! چه نورانیتی، چه شکوه و هیبتی، چه مهربانی و صمیمیتی! گویا سال هاست او را می شناسم، صدایش چه آشناست... در این اندیشه بود که دوباره همان دست مهربان دستش را فشرد و با صمیمیت گفت: عزیزم در خانه خودت راحت باش. مرا خواهر خود بدان. چند روزی را استراحت کن، آن گاه یک روز من کارها را انجام می دهم و تو استراحت کن و روزی دیگر تو کارها را برعهده بگیر و من عبادت می کنم.
فضه اولین بار بود که انصاف را تجربه می کرد.
او بر سر سفره آنان می نشست و از همان غذای آنان می خورد.
او بارها با ناله های شبانه زهرا علیها السلام از خواب بیدار می شد. دیری نپایید که از نفس گرم زهرا علیها السلام او هم برخاسته و وضو می ساخت و در گوشه ای به عبادت می نشست.
او درس های بلند معارف و انسانیت را از زهرا علیها السلام آموخت و در خانه او درس انفاق، ایثار و از خود گذشتگی گرفت.
او می دید زهرا علیها السلام حتی آنجا که مشغول آسیاب کردن است، زیر لب آیات قرآن را زمزمه می کند. همین بود که از زهرا علیها السلام انس با قرآن را آموخت تا آنجا که تا پایان عمر به غیر از قرآن سخن نمی گفت.
فضه از سابق علم کیمیا می دانست و با خود مقداری اکسیر ذخیره داشت. آن گاه که وارد خانه زهرا علیها السلام شد بر زندگی محقرانه و زاهدانه او رقت برد و مقداری مس در ظرفی ریخت و آن را به طلا مبدل ساخت و به مولای خود عرضه داشت.
علی علیه السلام لبخند پر معنایی زد و گفت: اگر این جسد را آب می کردی رنگ آن نیکوتر و قیمتش بیشتر بود.
فضه با تعجب به علی علیه السلام نگاه کرد و پرسید: مگر شما را از این علم بهره ای است؟ علی علیه السلام اشاره ای به فرزند خردسال خود حسین علیه السلام کرد و گفت: کودکان ما هم اینها را می دانند. حسین علیه السلام پیش رفت و بر فضه تمامی آن علم را توضیح داد. فضه سخت در تعجب بود که با این همه علم چرا وضع زندگی آنان این قدر محقرانه است؟
او در این اندیشه بود که علی علیه السلام به او گفت: ما آل محمد بزرگ تر و بالاتر از این را هم می دانیم. پس اشاره ای کرد و پرده از دیدگان فضه به کنار رفت و او دید که همه طلاها و گنج های زمین از جلو دیدگان او در سیر و حرکتند.
علی علیه السلام گفت: ای فضه! این قطعه طلا را هم روی آنها بگذار، او هم اطاعت کرد و آن را روی آنها نهاد. (10) فضه که مدهوش مقامات اهل بیت شده بود، کم کم به خود آمد و شنید که علی علیه السلام از بی ارزشی دنیا و ارزش آخرت برای او می گوید. وی با دیده روشن بین خود دریافت که هر چه هست در نزد اهل بیت به زرناب مبدل می شود تا آنجا که با تمسک به ثقل اکبر حافظ و حامل قرآن شد و هم به ثقل اصغر چنگ زد و مرید و شیعه اهل بیت گردید. او عالمه ای شد رسواگر باند نفاق تا بدانجا که عمر را واداشت تا در حضور دیگران اقرار کند: «یک موی از آل ابی طالب فقیه تر است از قبیله عدی». (11) .
آن گاه که حسنین علیهما السلام مریض شدند. علی علیه السلام و زهرا علیها السلام و فضه به درخواست رسول صلی الله علیه و آله نذر می کنند چنانچه آنان شفا یابند سه روز روزه بگیرند. پس از شفای حسنین علیهماالسلام در هنگام وفای به عهد در سه روز پیاپی، مسکین و یتیم و اسیری در خانه به امید قرص نانی می زنند و در خانه هیچ نیست جز قرصی نان و سبویی آب. همه حتی فضه نان ها را پس می زنند و با ایثار و از خودگذشتگی در این سه روز تنها با آب افطار می کنند و خداوند بر این همه ایثار به ملایکه خود مباهات می کند و به رسولش تهنیت گفته و او را زیر بارش وحی می گیرد و خبر ایثارشان را به همه اعلام می کند و به آنان مژده می دهد که من خود ساقی شما خواهم بود. «سقاهم ربهم شرابا طهورا».
تا حال هیچ شاهد بوده اید که چگونه برخی وقتی سخن از علی علیه السلام و زهرا علیها السلام و ایثارها و انفاق های آنان می شود با قیافه ای حق به جانب برای توجیه خود می گویند. آخر آنان معصوم بودند!! آنها گمان می کنند که امام و معصوم از دنیای دیگر آمده اند و مافوق انسانند، غافل از این که آنان انسانی مافوقند. اگر این گونه باشد که می پندارند، چرا باید آنان برای ما اسوه و حجت باشند و ایشان را میزان اعمال ما قرار دهند؟
می گوییم: علی علیه السلام و زهرا علیها السلام نمی توان شد، اما مالک و فضه هم نمی توان؟ زهرا علیها السلام شدن پیشکش، لااقل کنیز او باشیم. فضه آن قدر مواسات دارد که اگر زهرا علیها السلام گرسنه است او هم گرسنه باشد و اگر اهل بیت روزه اند او هم روزه باشد و اگر آنان ایثار کردند او هم ایثار کند و در همه حالات، چه شدت و رخا و چه محنت و بلا، سهیم و شریک شان باشد.
به راستی چه اندازه با امام زمان خود ارواحنا فداه مواسات داریم و غم او را غم خود می دانیم و مشکلات و سختی های او را مشکلات و سختی های خودمان. نباشیم همچون کافرانی که می گفتند: خدا خود اگر می خواست گرسنگان را سیر می کرد (12) و همه تکالیف را به عهده خدا می گذاشتند. نباشیم همچون یهود و اهل کتابی که رسول صلی الله علیه و آله را هم چون فرزندان خود می شناختند (13) و حتی سال ها در انتظارش بودند، اما همین که آمد او را تکذیب کردند و در برابرش ایستادند!! (14)
فضه، این کنیز و دست پرورده زهرا علیها السلام، این عالمه حافظ قرآن و ایثارگر و باوفا، در همه حال مدافع حریم ولایت و اهل بیت عصمت و طهارت بود.
چه آن گاه که عمر بر در خانه علی علیه السلام فریاد می زد و علی علیه السلام را به بیعت می خواند، نخستین کسی که بر در خانه آمد و صدا به دفاع از علی علیه السلام بلند کرد و با عمر احتجاج کرد، فضه بود. (15) و چه آن گاه که زهرا علیها السلام را زخمی به گوشه ای انداختند، کسی که مونس و همدم زهرا علیها السلام بود، فضه بود. (16) .
و چه آن گاه که در شب دیجور وقتی که فریادها در سینه ها گم شده بود و مردان از پای فتاده بودند، آن که مردانه بار سنگین تبلیغ دعوت به اهل بیت و رسوایی خلفا را بر دوش می کشید، فضه بود. و همین است که علی او را «فضتنا» (17) می خواند و او را هم چون سلمان «منا» می داند.
و همین است که علی علیه السلام او را در کنار فرزندان خود می خواند تا بیاید و برای آخرین بار از زهرا علیها السلام توشه برگیرد. (18) .
و همین است که زهرا علیها السلام وصیت می کند که تنها فضه و معدودی دیگر در تشییع جنازه اش باشند. (19) .
و همین است که مستجاب الدعوه می شود (20) و از دامان او عارفه ها و صاحبان کرامات سر می کشند. (21).
ام ایمن
این پرستار (22) مهربان (23) هشیار (24) محمد صلی الله علیه و آله یتیم؛ این آزاده پیشگام مهاجر. این امین وارث دو شهید (25) مجاهد؛ (26) . این محدثه (27) بهشتی (28). مدافع رسول نبی صلی الله علیه و آله؛ این همدم باوفای زهرا علیها السلام، دخت نبی و مدافع همیشه فاطمه، زوج وصی. او اگر چه شیفته و محب رسول صلی الله علیه و آله بود و رسول صلی الله علیه و آله او را مادر خود و باقی مانده اهل بیت می خواند و به دیدارش می رفت (29) و همواره بزرگش (30) می داشت و لبخند بر لبانش می آورد، اما اینها به تنهایی کافی نیست، که این همه نیمی از راه است و نیم دیگر راه را باید با ولای اهل بیت رفت. که به شهادت قرآن در روز غدیر، دین (31) مرضی خدا، دین همراه ولایت است و اکمال و اتمام دین به همین است. و آن چه مانع از گمراهی (32) است، بودن این هر دو با هم است و آن چه باعث هدایت است، تمسک و چنگ زدن به این هر دو است و این دو تا قیامت با همند و هرگز از هم جدا نمی شوند. از این رو ام ایمن اگر چه آزاده بود، اما به خاطر آن همه سفارش هایی که رسول صلی الله علیه و آله در حق زهرا علیها السلام داشت، خود به خدمت زهرا علیها السلام درآمد تا به کمالی رسد. او انصاف و ایثار و شهادت را در این خانه تجربه کرد و در نهایت، عشق و ولاء را از زهرا علیها السلام آموخت و از جام ولای او نوشید و هر چه یافت از همین یافت.
او درس بلند بیداری و حمایت از ولی زمانه را از زهرا علیها السلام آموخت.
چه آن گاه علی علیه السلام را برای بیعت به مسجد کشاندند، آن که در مسجد در برابر همه فریاد اعتراض سر داد و بی پروا خلفا را اهل نفاق خواند، ام ایمن بود. (33) .
چه آن گاه که فدک را غصب کردند، آن که در برابر استبداد خلفا ایستاد و مردانه علیه آنان شهادت داد، ام ایمن بود.
چه آن گاه که همه، زهرا علیها السلام را تنها گذارده بودند، آن که همدم باوفای زهرا علیها السلام بود تا واپسین دم بر بالینش نشست، ام ایمن بود. (34) .
چه آن گاه که هیچ کس را بی اذن زهرا علیها السلام اجازه حضور در تشییع نبود، آن که با خواست زهرا علیها السلام حضور داشت، ام ایمن بود. (35) .
و چه آن گاه که زهرا علیها السلام از دنیا چشم بربست، آن که از فراق او و هم برای اعتراض به خلفا و رساندن پیام مظلومیت علی علیه السلام و زهرا علیها السلام از مدینه هجرت کرد، ام ایمن بود. (36) .
او آن قدر بر فراق یار و مظلومیت او سوخت که بیش از چند صباحی دوام نیاورد (37) و خیلی زود به معشوق پیوست و از تنهایی درآمد، سلام و رضوان خدا بر او باد.
اسماء
اسماء هم سرگذشت و فضایلی شنیدنی دارد.
او مهاجری (38) عالمه، (39) محدثه ای (40) بهشتی، (41) همسر و مادر دو شهید، (42) بسیار عاقل، (43) مدیر، (44) هشیار (45) و نجیب (46) بود.
او مطیع و محرم رسول صلی الله علیه و آله؛ مأنوس و همراه زهرا علیها السلام؛ یار و مدافع علی علیه السلام بود.
او به امر رسول صلی الله علیه و آله مهاجرت کرد و رسول صلی الله علیه و آله در خلوت، خبر شهادت حسین علیه السلام را به او داد. (47) تنها زنی که به وصیت زهرا علیها السلام در غسل او شرکت داشت، او بود. (48) و همو بود که در واپسین لحظات بر بالین زهرا علیها السلام (49) و در دوران بیماریش همدم او بود (50) و باز همو بود که لبخند بر لب های زهرا علیها السلام آورد، پس از آن که مدت ها از لبانش رخت بربسته بود. (51) او در جریان فدک شاهد زهرا بود (52) و علیه شوی خود - ابوبکر- شهادت داد و آن گاه که پس از فوت زهرا علیها السلام، عایشه می خواست به درون خانه بیاید به او اجازه نداد و در جواب اعتراض ابوبکر گفت: زهرا علیها السلام خود این گونه خواسته بود. (53) .
او همواره مدافع و یار علی علیه السلام. چه آن گاه که در خانه او بود و چه وقتی که در خانه دشمن او.
آن گاه که در خانه ابوبکر بود، در جریان فدک به نفع زهرا علیها السلام و علی علیه السلام شهادت داد و به عایشه اجازه ورود به خانه زهرا علیها السلام را نداد. و نیز توطئه خلفا برای کشتن علی علیه السلام را به او خبر داد و فرزندش محمد را دشمن پدر- ابوبکر- و محب علی علیه السلام پروراند تا آن جا که به علی علیه السلام می گفت: شهادت می دهم که تو امام بر حقی و پدرم در آتش است. (54) .
و آن گاه که در خانه علی علیه السلام بود، احادیث و فضایل او را نشر می داد (55) و از او فرزندی آورد به نام عون که در کربلا در رکاب حسین علیه السلام به شهادت رسید. در حالی که از قبل هم فرزند دیگرش، محمد در حمایت از علی علیه السلام به شهادت رسیده بود.
(10) بحارالانوار، ج 41، ص 272؛ ریاحین الشریعه، ج 2، ص 320.
(11) اعلام النساء المؤمنات، ص 376؛ ریاحین الشریعه، ج 2، ص 317.
(12) «و اذا قیل لهم انفقوا مما رزقکم الله قال الذی کفروا للذی آمنوا أنطعم من لو یشاء الله اطعمه»؛ یس، 47.
(13) «الذین آتیناهم الکتاب یعرفونه کما یعرفون ابناءهم»؛ بقره، 146.
(14) «و کانوا من قبل یستفتحون علی الذین کفروا فلما جاءهم ما عرفوا کفروا به»؛ بقره، 89.
(15) بحارالانوار، ج 30، ص 293 - 290.
(16) آن گاه که زهرا علیها السلام زخمی به کناری افتاد، مونس خود فضه را می خواند: «آه یا فضة الیک فخذینی فقد والله قتل ما فی احشایی من حمل».
(17) قال علی علیه السلام: «اللهم بارک فی فضتنا»؛ خداوندا! به فضه ما برکت عنایت فرما؛ نزهه الابرار؛ ریاحین الشریعه، ج 2، ص 222.
(18) بحارالانوار، ج 43، ص 179.
(19) بحارالانوار، ج 78، ص 310.
(20) امام صادق علیه السلام روایت می کند که وقتی رسول خدا، فضه را به فاطمه علیها السلام داد. فاطمه کارها را با او تقسیم کرد رسول خدا دعایی به فضه آموخته بود. روزی فاطمه علیها السلام به او گفت: آیا خمیر می کنی یا نان می پزی؟ فضه جواب داد: ای بانوی من! خمیر می کنم و هیزم می آورم. آنگاه برای جمع کردن هیزم از خانه خارج شد، هیزم ها را جمع کرد و آنها را با ریسمان محکم به هم بست، وقتی خواست آنها را بر دوش بگیرد و بیاورد، نتوانست آنها را بلند کند. به یاد دعای رسول افتاد و دعا کرد. در دم مردی که گویا از قبیله ازد بود آمد و همه هیزم ها را تا در خانه برای او آورد؛ اعلام النساء المؤمنات، ص 595.
(21) ابن شهر آشوب در مناقب از مالک بن دینار روایت می کند که گفت: در ایام حج زنی ضعیفه را دیدم که بر حیوانی نحیف سوار است، عده ای او را نصیحت می کردند که بازگردد. چون به وسط بادیه رسیدم، دیدم که حیوانی که بر آن سوار است از راه رفتن بازمانده و توان حرکت ندارد. او را ملامت کردم که چرا با این چنین مرکبی حرکت کرده است. او سر به آسمان بلند کرد و گفت: «لا فی بیتی ترکتنی و لا الی بیتک حملتنی فوعزتک و جلالک لو فعل بی هذا غیرک لما شکوته الا الیک»؛ نه مرا به خانه ام گذاردی و نه به خانه ات رساندی، به عزت و جلالت قسم اگر غیر تو این کار را با من می کرد شکایتش را به حضرت تو می آوردم. بلافاصله شخصی در بیابان پیدا شد که در دستش زمام ناقه ای بود. پرسیدم: تو کیستی؟ گفت: من شهره دختر مسکه دختر فضه کنیز فاطمه زهرایم؛ بحارالانوار، ج 43، ص 46.
(22) در طبقات ابن سعد آمده ام ایمن اسمش برکه و آزاد شده رسول الله صلی الله علیه و آله است. او پرستار و عهده دار رسول صلی الله علیه و آله بود. الطبقات، ج 8، ص 223.
(23) ابن سعد در طبقات می گوید: ام ایمن با رسول صلی الله علیه و آله بسیار با ملاطفت و مهربانی رفتار می کرد و همیشه به احترامش می ایستاد؛ ج 8، ص 224.
(24) عبدالمطلب در ایامی که ام ایمن سرپرستی رسول خدا را بر عهده داشت به او گفت: ای ام ایمن! مبادا از فرزندم غفلت کنی. چرا که اهل کتاب معتقدند که این همان پیامبر این امت است. از این رو ام ایمن بسیار مراقب و هشیار بود تا اهل کتاب و خصوصاً یهود، به پیامبر صلی الله علیه و آله آسیبی نرسانند؛ سفینه البحارالانوار، ج 2، ص 736.
(25) او هم مادر شهید است و هم همسر شهید. ابن سعد: رسول خدا صلی الله علیه و آله او را در هنگام ازدواج با خدیجه علیها السلام آزاد کرد و به عقد عبد خزرجی درآورد و از او فرزندی به دنیا آمد به نام ایمن که از اصحاب رسول صلی الله علیه و آله بود و در جنگ حنین به شهادت رسید؛ الطبقات، ج 8، ص 223.
و نیز صاحب الطبقات نقل می کند: خدیجه علیها السلام عبدی داشت به نام زید بن حارثه که او را به رسول صلی الله علیه و آله بخشید و رسول هم او را آزاد کرد و پس از نبوتش ام ایمن را به عقد او درآورد و از او فرزندی به نام اسامة متولد شد؛ ریاحین الشریعه، ج 2 ص 237.
(26) از معدود زنانی که نامش زینت بخش تاریخ جنگ های اسلام شده ام ایمن است. او در جبهه جنگ به مداوای مجروحان و آب دادن به مجاهدان می پرداخت؛ الاصابه، ج 4، ص 433.
(27) او خود از پیامبر صلی الله علیه و آله روایاتی را نقل می کند و تعدادی از صحابه نیز از قول او از پیامبر حدیث کرده اند؛ اعلام النساء، ص 252.
(28) پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هر که می خواهد خوشحال شود به تزویج زنی از اهل بهشت با ام ایمن ازدواج کند. زید بن حارثه چون این سخن را شنید او را تزویج کرد؛ الطبقات، ج 8، ص 224؛ الاصابه، ج 4، ص 416.
(29) رسول خدا صلی الله علیه و آله همیشه ام ایمن را به عنوان مادر صدا می کرد و هر گاه به او نظر می کرد و او را می دید، می فرمود. این باقی مانده اهل بیت من است؛ الطبقات، ج 8، ص 223.
آن گاه که آمنه وفات کرد رسول صلی الله علیه و آله ام ایمن را مادر خود می خواند و همیشه بزرگش می داشت و به دیدارش می رفت؛ اعیان الشیعه، ج 3، ص 555.
(30) اعیان الشیعه، ج 3، ص 555، «... و کان یکرمها...» همیشه بزرگش می داشت.
(31) «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا»؛ مائده، 3.
(32) اشاره به حدیث ثقلین که در نزد شیعه و سنی متواتر است: «... ما إن تمسکتم بهما لن تضلوا ابدا و انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض».
(33) هنگامی که امیرالمؤمنین علیه السلام را برای بیعت با ابوبکر بردند. ام ایمن به مسجد رفت و به ابوبکر گفت: چه زود حسد و نفاق خود را آشکار کردید!! عمر رو به او کرد و گفت: ما را با زنان کاری نیست و دستور داد او را از مسجد بیرون کردند؛ سفینة البحار، ج 2، ص 736.
(34) آن گاه که فاطمه در واپسین لحظات عمر خود بود، ام ایمن را که مورد وثوق بیشتر و نزدیک ترین زنان نزد او بود خواست و به او گفت: علی را نزد من بخوان و او هم اجابت کرد.
نقل شده که زهرا علیها السلام در بستر بیماری ام ایمن و اسماء بنت عمیس و علی علیه السلام را خواست و در حضور آنها وصیت خود را به علی علیه السلام گفت: از این اخبار جلالت قدر ام ایمن دانسته می شود. بحارالانوار، ج 43، ص 181.
(35) از امام صادق علیه السلام نقل شده که حضرت زهرا علیها السلام در لحظه آخر زندگی خود خطاب به علی علیه السلام چنین گفت: علی جان! وقتی وفات کردم هیچ کس را خبر مکن، مگر ام سلمه و ام ایمن و فضه را و از مردان دو فرزندم حسن و حسین و عباس و سلمان و عمار و مقداد و اباذر و حذیفه را. مرا دفن مکن مگر در شب و قبر مرا به هیچ کس اطلاع مده تا مخفی بماند؛ دلائل الامامة، طبری ص 44؛ بحارالانوار، ج 78، ص 210؛ بیت الاحزان، ص 176.
(36) «خرجت ام ایمن الی مکه لما توفیت فاطمة علیها السلام و قالت: لا اری المدینة بعدها»؛ بحارالانوار، ج 42، ص 46. وقتی که زهرا علیها السلام از دنیا رفت، ام ایمن از مدینه به مکه هجرت کرد و گفت: نمی توانم مدینه را از زهرا علیها السلام خالی ببینم. و چگونه در مدینه طاقت بیاورد، در حالی که آن گونه با زهرا علیها السلام رفتار کردند و علی علیه السلام وصی پیامبر صلی الله علیه و آله و همسر زهرا علیها السلام را خانه نشین کردند. از این ها گذشته با اختناقی که از جانب خلفا حاکم شده بود، امکان هیچ گونه تحرک سیاسی نبود. از این رو ام ایمن بهتر دید از مدینه خارج شود و در مکه پایگاه تبلیغاتی و ام القرای اسلام جا بگیرد و بدین وسیله پیام مظلومیت علی علیه السلام و زهرا علیها السلام را به گوش همگان برساند، شاید گوشی شنوا و همتی بیدار، یافت شود.
(37) در وفات ام ایمن اختلاف شده. واقدی و ابن حبان و حاکم و ابن حجر می گویند: او پس از مرگ عمر و در ابتدای خلافت عثمان درگذشت. اما بخاری می گوید: «توفیت ام ایمن بعد النبی صلی الله علیه و آله بخمسة اشهر»؛ ام ایمن پس از رسول خدا پنج ماه بیشتر زنده نبود؛ اعلام النساء المؤمنات، ص 252؛ اعیان الشیعة، ج 3، ص 555.
(38) شیخ طوسی در رجال خود می نویسد: اسماء بنت عمیس از صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله و علی مرتضی علیه السلام است. «و کانت من المهاجرات السابقات الی الاسلام»؛ اسماء از اولین مسلمانان و از جمله مهاجرین است و ابن سعد در طبقات می نویسد: او با همسرش جعفر به حبشه مهاجرت کرد و در فتح خیبر از حبشه آمد و به رسول خدا صلی الله علیه و آله ملحق شد؛ ریاحین الشریعه، ج 2، ص 307.
(39) عمر از او سؤال می کرد و تعبیر خواب می پرسید و شیخ طوسی در رجالش او را از صحابیات (زنان صحابی) می شمارد؛ اعلام النساء المؤمنات، ص 117.
(40) تعداد زیادی از صحابه و تابعین از او نقل روایت می کنند. از جمله فرزند ارجمندش عبدالله بن جعفر، ابن عباس، قاسم بن محمد بن جعفر طیار، عمر، ابوموسی، عبدالله بن شداد، عروة بن زبیر بن العوام و ابن المسیب و...؛ ریاحین الشریعه، ج 2، ص 313.
(41) صدوق در خصال به سند خود از امام باقر علیه السلام روایت می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «رحم الله الاخوات من اهل الجنة اسماء بنت عمیس و کانت تحت جعفر بن ابی طالب و...»، خدا رحمت کند خواهرهای اهل بهشت را، اسماء همسر جعفر و... و به روایت استیعاب این چهار خواهر از یک پدر و مادر بودند و رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «عمیس اکرم الناس اصهارا»؛ ریاحین الشریعه، ج 2، ص 304. و نیز رسول صلی الله علیه و آله فرمود: اسماء و ام ایمن اهل بهشتند؛ بحارالانوار، ج 28، ص 297 و 302.
(42) شوهرش، جعفر در جنگ موته شهید شد و دو فرزندش محمد و عون نیز به شهادت رسیدند، اولی در مصر به دست سپاه معاویه و دومی در کربلا به دست سپاه ابن زیاد؛ ریاحین الشریعه، ج 2، ص 313.
(43) در روایت است که رسول صلی الله علیه و آله پس از شهادت جعفر، نزد اسماء رفت و فرزندان او را صدا کرده و دست نوازش و محبت بر سر آنها می کشید. اسماء گفت: «شما آن چنان فرزندانم را نوازش می کنید که گویا یتیم شده اند».
رسول از عقل و هوش او درشگفت شد: «فعجب رسول الله من عقلها و فراستها» و آن گاه رسول صلی الله علیه و آله خبر شهادت جعفر را به او داد و فرمود: «ای اسماء گریه نکن که خدایم به من خبر داد که به شوهرت دو بال عطا شد تا در بهشت پرواز کند. اسماء در جواب گفت: اگر این خبر را در حضور همه بگویید، هرگز فضیلت جعفر از یادها نمی رود. و رسول صلی الله علیه و آله باز هم از عقل او درشگفت شد. «فعجب النبی من عقلها»؛ ریاحین الشریعة، ج 2، ص 307.
(44) ابن سعد در الطبقات به سند خود از اسماء حدیث کند که در بامدادان روزی که جعفر شهید شد، بیست تخته پوست را دباغی کردم (و به نقل اعیان الشیعه: چهل تخته) و آردی برای نان خمیر کردم و صورت فرزندان خود را شستم و گیسوان را روغن زدم. صاحب اعیان الشیعة می گوید: این دلالت می کند بر حسن اداره و سخت کوشی و توجه او به امور اطفال.
(45) علی بن ابراهیم به سند خود از امام صادق علیه السلام نقل می کند: در خانه ابوبکر پس از مشورت درباره قتل علی علیه السلام قرار بر این شد که چون ابوبکر سلام نماز را بدهد، خالد بن ولید، علی را به قتل برساند. اسماء از این تصمیم مطلع شده و فوراً جاریه خود را به خانه حضرت فرستاد و گفت برو روبروی آن حضرت این آیه را بخوان: «ان الملا یأتمرون بک لیقتلوک فاخرج انی لک من الناصحین» چون جاریه به گفته اسماء عمل کرد، حضرت فرمود: به اسماء بگو: «فمن یقتل الناکثین والقاسطین والمارقین؟ و ان الله یحول بینی و بینهم و ان الله بالغ امره»، کنیز آن چه شنیده بود برای اسماء نقل کرد و اسماء یقین حاصل کرد که قادر بر قتل او نخواهند بود؛ تفسیر قمی، ج 2، ص 55؛ الاحتجاج، طبرسی، ج 1، ص 241؛ ریاحین الشریعه، ج 2، ص 308؛ بحارالانوار، ج 8، ص 92؛ اثبات الوصیه، ص 118.
(46) امام صادق علیه السلام درباره محمد بن ابوبکر فرزند اسماء فرمود: محمد نجابت را از مادرش به ارث برد؛ اعلام النساء المؤمنات، ص 118.
(47) اعلام النساء المؤمنات، ص 119.
(48) ابن عبدالله در الاستیعات روایت کرده: «ان فاطمة علیها السلام قالت لاسماء بنت عمیس اذا انا مت فغسلینی انت و علی و لا تدخلی علی احدا». و مانند این روایت را ابونعیم در حلیه الاولیاء نقل کرده: «ثم قال: فلما توفیت غسلها علی علیه السلام و اسماء». و در روضه الواعظین آمده است. «فغسلها علی علیه السلام فی قمیصها و اعانته علی غسلهااسماء بنت عمیس».
(49) اعلام النساء المؤمنات، ص 116.
(50) اعلام النساء المؤمنات، ص 115.
(51) اشاره به ساختن تابوت برای زهرا علیها السلام تا بدن او نمایان نباشد، و لبخند رضایت زهرا علیها السلام از دیدن آن؛ اعلام النساء المؤمنات، ص 116.
(52) ریاحین الشریعه، ج 2، ص 308.
(53) اعلام النساء المؤمنات، ص 117.
(54) اعلام النساء المؤمنات، ص 118.
(55) اعلام النساء المؤمنات، ص 112.