امیرالمؤمنین علیه السلام به حضرت زهرا علیها السلام فرمود: نزد ابوبکر برو در حالی که تنها باشد، چرا که از عمر زودتر منفعل می شود. نزد او برو و چنین بگو: ادعای مقام پدرم و خلافت او را کرده ای و جای او نشسته ای؟ اگر فدک ملک تو هم بود و من از تو می خواستم که آن را به من ببخشی بر تو واجب بود آن را به من بدهی.
حضرت زهرا علیها السلام نزد ابوبکر آمد و این مطالب را به او فرمود.
ابوبکر گفت: «راست می گویی». سپس ورقه ای خواست و بر آن نوشته ای مبنی بر بازگرداندن فدک نوشت.
حضرت زهرا علیها السلام نوشته را برداشت و از نزد ابوبکر بیرون آمد.
عمر به آن حضرت رسید و گفت: ای دختر محمد! این نوشته ای که همراه توست چیست؟
فرمود: از نزد ابوبکر می آیم، به او خبر دادم که رسول خدا فدک را به من اعطا فرمود و علی علیه السلام و ام ایمن بر حقانیت من گواهی می دهند. بنابراین ابوبکر تسلیم شد و نامه ای (جهت بازگرداندن فدک) برای من نوشت.
عمر قدم پیش گذاشت و گفت: آن را به من بده.
ولی حضرت ابا کرد و آن را نداد.
اینجا عمر برای گرفتن کاغذ جسارتی عظیم به حضرت زهرا علیها السلام نمود که زبان از گفتن آن شرمنده است.
عمر با شدت نامه ابوبکر را گرفت و با آب دهان نوشته آن را محو کرد و سیلی به صورت زهرا علیها السلام نواخت و نامه را پاره کرد. (8)
(8) بحار الانوار، ج 29، ص 192؛ عیون الاخبار، ص 233؛ اختصاص، ص 178؛ الغدیر، ج 7، ص 194.