یک وقت زندگی به قدری بر علی علیه السلام سخت شد که فاطمه علیها السلام خدمت پدر بزرگوارش مشرف شد، درب خانه را کوفت. پیغمبر به ام ایمن فرمود: گویا دخترم زهرا باشد. در را باز کن، ببین کیست. وقتی که در را باز کرد فاطمه داخل شد. سلام داد و خدمت پدر نشست. رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله فرمود: فاطمه جان! تو هیچ گاه این موقع به منزل ما نمی آمدی اکنون چه شده است؟ عرض کرد: یا رسول اللَّه! غذای ملائکه چیست؟ فرمود: حمد خدا. عرض کرد: پدر جان پس غذای ما چیست؟ فرمود: به خدا سوگند اینک مدت یک ماه است که در خانه آل محمد آتش روشن نشده است. نور دیده ام بیا تا پنج کلمه ای که جبرئیل به من تعلیم داده به تو یاد دهم.
بگو: «یا ربّ الاولین و الاخرین یا ذا القوّة المتین و یا راحم المساکین و یا ارحم الراحمین».
حضرت زهرا دعا را یاد گرفت و به خانه برگشت.
حضرت علی پرسید: کجا بودی؟ جواب داد: برای طلب دنیا رفتم ولی برای آخرت دستور گرفتم. فرمود: امروز بهترین روزت بود. (1)
روزی پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله از فاطمه عیادت کرد و احوالش را پرسید. عرض کرد: پدر جان! مریض هستم و بدتر از آن، چیزی نداریم بخوریم.
فرمود: آیا برایت کافی نیست که بزرگ زنان جهان باشی. (2)
امام صادق علیه السلام می فرماید: یک روز فاطمه علیها السلام خدمت رسول خدا عرض کرد: علی علیه السلام هر چه دارد در بین فقرا تقسیم می کند.
فرمود: فاطمه جان! مبادا برادر و پسر عمویم را ناراحت کنی. زیرا غضب علی علیه السلام غضب من و غضب من غضب خداست. (3) .
«اسماء بنت عمیس» می گوید: روزی رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله به منزل فاطمه تشریف برد، دید حسن وحسین علیهما السلام منزل نیستند. احوالشان را پرسید. عرض کرد: امروز در خانه ما چیزی برای خوردن وجود نداشت. علی علیه السلام وقتی خواست بیرون برود فرمود: حسن و حسین علیهما السلام را با خودم بیرون ببرم مبادا گریه کنند و از تو مطالبه غذا نمایند. آنان را برداشت و رفت نزد فلان شخص یهودی.
رسول خدا در جستجوی علی بیرون رفت. او را در نخلستان یهودی یافت که مشغول آب کشی بود. حسن و حسین علیهما السلام را مشغول بازی دید مقداری خرما نیز در نزدشان بود. به علی علیه السلام فرمود: قبل از این که هوا گرم شود حسن و حسین علیهما السلام را به خانه برنمی گردانی؟
عرض کرد: یا رسول اللَّه! وقتی از خانه خارج شدم غذایی در خانه نداشتیم. صبر کنید تا قدری خرما برای فاطمه تهیه کنم. من با این یهودی قرار گذاشته ام در مقابل هر دلو آب یک دانه خرما بگیرم.
وقتی قدری خرما تهیه شد آنها را در دامن ریخت و حسن و حسین علیهما السلام را برداشت و به منزل برگشت.
عمران بن حصین می گوید: یک روز در خدمت رسول خدا بودم که فاطمه علیها السلام وارد شد. وقتی چشم آن حضرت به صورت دخترش افتاد که از شدت گرسنگی زرد شده است، و آثاری از خون در آن دیده نمی شود او را نزد خویش خواند و دست مبارکش را بر سینه آن جناب گذاشت و گفت: ای خدایی که گرسنه ها را سیر می کنی و درماندگان را بالا می بری، فاطمه دختر محمد صلّی اللَّه علیه و آله را گرسنه مدار.
عمران می گوید: به برکت دعای پیغمبر زردی صورت زهرا بر طرف شد و آثار خون در صورتش هویدا گشت.(4)
(1) بحار الانوار، ج 43، ص 152.
(2) درر السمطین، ص 179.
(3) کشف الغمة، ج 2، ص 99.
(4) درر السمطین، ص 191.