حضرت علی به هنگام ارتحال حضرت زهرا چنین سرود:
نفسی علی زفراتها محبوسة
یالیتها خرجت مع الزفرات
لاخیر بعدک فی الحیاة وانما
ابکی مخافة ان تطول حیاتی
جان من با آه و ناله هایش در اندرون من زندانی است. ای کاش جان من هم با ناله ها از بدنم خارج شود. بعد از تو خیری در زندگی نیست و من از ترس اینکه مبادا زندگی ام به طول انجامد گریه می کنم.
اشعار دیگری بعد از شهادت فاطمه علیها السلام فرموده که قسمتی از آن را اینجا می آوریم:
اری علل الدنیا علی کثیرة
و صاحبها حتی الممات علیل
ذکرت ابا ودی فبت کأننی
برد الهموم الماضیات وکیل
لکل اجتماع من خلیلین فرقة
و کل الذی دون الفراق قلیل
و ان افتقادی فاطما بعد احمد
دلیل علی أن لا یدوم خلیل
می بینم رنج و ناراحتی های دنیا مرا بسیار احاطه کرده و صاحب آن ناراحتی ها تا وقت مردن ناراحت است. پدر مودت و محبت را یاد می کردم، ولی صبح کردم گویا اینکه کنار زدن غم و غصه های گذشته به من واگذار شده است. برای هر اجتماع دو دوست جدائی و فراق است و هر چیزی به جز فراق و جدائی باشد کم است. و راستی از دست دادن من فاطمه علیها السلام را بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله دلیل است بر آنکه هیچ دوستی دائمی نخواهد بود.
همچنین در هجران زهرایش اینگونه زمزمه دارد:
فراقک اعظم الاشیاء عندی
و فقدک فاطم أدهی الثکول
سأبکی حسرة و أنوح شجوأ
علی خل مضی أسنی سبیل
ألا یا عین جودی و اسعدینی
فحزنی دائم أبکی خلیل
هجران تو نزد من بزرگترین مصیبتهاست و از دست دادن تو ای فاطمه سخت تر از فرزند مرده است. من گریه با حسرت خواهم کرد و نوحه گلوگیر خواهم نمود بر دوستی که راهی بلند رفته است. ای چشم احسان کن و به من یاری نما در گریه کردن که حزن من دائمی است و به دوست گریه می کند.
و در محبت قلبی خود نسبت به زهرا علیها السلام می گوید:
حبیب لیس یعدله حبیب
و ما لسواه فی قلبی نصیب
حبیب غاب عن عینی و جسمی
و عن قلبی حبیبی لا یغیب
دوستی که هیچ دوستی مثل و مانند او نمی شود، و هیچ چیز به جز او در قلبم سهم و نصیبی ندارد. دوستی که از چشم و تن من غایب است ولی از قلبم دور و غایب نمی شود.
گاهی بر سر قبر عزیزش این گونه درد دل می کند:
مالی وقفت علی القبور مسلما
قبر الحبیب فلم یرد جوابی
أحبیب ما لی لاترد جوابنا
انسیت بعدی خلة الأحباب
چه شده که من بر سر قبرها می ایستم و به قبر دوست سلام می دهم، و جواب مرا نمی دهد؟ ای دوست! تو چرا جواب مرا نمی دهی؟ آیا بعد من راه و رسم دوستان را فراموش کرده ای؟!
بعد حضرت جواب خود را می دهد:
قال الحبیب: و کیف لی بجوابکم
وأنا رهین جنادل و تراب
أکل التراب محاسنی فنسیتکم
وحجبت عن أهلی و عن أترابی
فعلیکم منی السلام تقطعت
عنی وعنکم خلة الأحباب
دوست گفت: من چگونه جواب شما را بدهم که گرفتار سنگها و خاک هستم. خاک زیبائیهایم را از بین برده و شما را از یاد برده ام، و از خاندان و همسالهایم پنهان گشته ام. از من بر شما سلام و درود، ولی دوران صفای دوستان از من و شما بریده شده است. (2)
(2) بحارالانوار، ج 43، ص 217.